پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 80
خانم انتظاری که قدمی از من جلوتر می رفت متعجب سمتم برگشتم.
- آقای دکتر این جا که جا نیست!
لبخند کوچکی زدم و به میز دونفره ی گوشه ی تراس اشاره کردم.
- اون میز ماست.
عسل چشمانش چاشنی لبخند روی لبانش گشت. کیفش را به جالباسی کوچک کنار میزمان آویزان کرد و روی صندلی اش نشست؛ سردی هوا مانع از در آوردن کتم نشد، مقابلش نشستم و منو را به طرفش گرفتم.
- انتخاب کنید.
نگاهی گذرا به لیست غذاها انداخت و گفت: من شیش کباب میخورم.
زنگ کنار میز را فشردم با آمدن گارسون دو پرس از غذای انتخابی خانم انتظاری با تمام مخلفات لازم را سفارش دادم.
- موافقید بحث رو شروع کنیم؟
سکوت کرد تا من آغازگر باشم، صندلی ام را کمی جلوتر کشیدم.
- حتماً خودتون می دونید که با یه سری عمل ممکنه امکان یه ازدواج راحت براتون فراهم بشه.
سر تکان داد و گفت: درسته ولی من نه تنها مایل به بازگو کردن مشکلم برای کسی نیستم بلکه حتی اگه عاشق هم بشم تن به عمل جراحی نمی دم.
درست حدس زده بودم و دیگر وقت رو کردن اولین برگ برنده ام بود.
- صبح که صحبت کردیم گفتم کمکتون می کنم ولی خب من اطلاع نداشتم مشکلتون چیه برای همین قصد داشتم به برادرم معرفیتون کنم تا هم ایشون کمک و سایه ی بالا سرتون باشن هم شما کمکش کنید تا درمان بش...
میان حرفم آمد و گفت: آقای دکتر خواهش می کنم که این موضوع بین خودمون بمونه، من به هیچ عنوان مایل به عمل نیستم و خوب با این شرایط هم کسی راضی به ازدواج با من نمی شه و...
صحبت هایمان در مسیر دلخواه من افتاده و وقت نمایش ورق بعدی بود.
سعی کردم لحن جدی بیانم را با میمیک صورتم هماهنگ کنم.
- ولی من راضی ام.
عسلی چشمانش به سفیدیش غالب گشت و بیش تر از پیش زیبایی اش را فریاد زد.
- چی؟!
دست روی بینی ام گذاشتم و اخم هایم را در هم کشیدم.
- من صیغه تون می کنم و هر چی تو زندگی برای شقایق فراهم کردم در اختیار شما هم می ذارم ولی خب شرط داره.
گویا ناباوری کلماتش را سخت در آغوش کشیده بود و او سعی در رها کردنشان داشت.
- من متوجه ی منظورتون نمی شم.
کمی سمتش خم شدم و تن آوایم را پایین تر آوردم.
- منظورم واضحه است، زن صیغه ایم می شید و این جوری من می تونم بهتون کمک کنم.
خواست از جایش بلند شود که گره ی ابروهایم را محکم تر نمودم.
- اگه برید دیگه به هیچ عنوان نمی تونید روی کمکم حساب کنید!
درماندگی در چهره اش بی داد می کرد و او مستأصل ماندن را ترجیح داد.
- شرط هاتون چیه؟
اجازه ندادم لبخندی ناخوانده تمام رشته هایم را پنبه کند.
- اول این که باید تحت نظر یه روانشناس قرار بگیرید چون رفتارهاتون عادی نیست بعد هم دیگه لازم نیست کار کنید نه این که بگم بدم میاد از مستقل بودن زنم نه، صرفاً به خاطر بلند نشدن حرف و حدیث ها و آرامشمونه و اما نکته ی آخر راجع به همسرمه، من هیچ توقعی از شما ندارم جز مراقبت از شقایق و گزارش کارهاش به من.
دهان گشود تا حرفی بزند که با رسیدن گارسون مهر سکوت به لبانش خورد و آوایش در پس توهای افکارش پنهان شد.
پس از تزئین میزمان با غذا و نوشیدنی ها، بازی را حکم لازم کردم، سوال جولان دهنده ی درون ذهنم را پرسیدم: نظرتون چیه؟
خیره به میز بود و در دنیای دیگر سپری می کرد، دستم را جلوی دیدگانش تکان دادم.
- اجازه دارم به اسم کوچیک صداتون کنم یا همچنان خواهان خانم انتظاری موندید؟
با چشمانی ریز شده روی نقطه به نقطه ی صورتم دنبال چیزی گشت و پس از یافتنش با نوایی دلنشین بیان کرد.
- چاوجوان.
سر پایین انداختم و خود را مشغول غذایم نشان دادم.
- چه اسم زیبایی! معنیش چیه؟
اندکی تأمل کرد و سپس نفس حبس شده اش را آزاد نمود.
- یعنی زیبا چشم.
به راستی که چشمانش زیبا و قادر به ساختن دنیایی جدید بودند!

نوشته : زهرا حشم فیروز

ادامه دارد....

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان تسویه حساب (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی