پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 82
کیف سامسونتم را از روی صندلی عقب برداشتم، مدارک را درونش جای دادم.
- پیاده شو.
لب زیر دندان کشید و دل به دریا سپرد.
- قبل از پا گذاشتن توی اون دفترخونه باید یه چیزی رو بگم.
تک بیت شعر معروف نظامی در ذهنم حک شد و من با خود تکرارش کردم. «هر دم از این باغ بری می رسد.»
- می شنوم.
سر پایین انداخت و پس از چند ثانیه مکث لب به سخن گشود.
- من وقتی شونزده سالم بود تحت تأثیر حال و هوای اون دوران و حرف مادرم که اگه ازدواج کنم مشکلم برطرف می شه به عقد یه پسر بیست ساله در اومدم ولی مشکلم حل که نشد هیچ بلکه نمک پاشید روی زخم هام و شناسنامه ام به خودش مُهر طلاق دید و من مطلقه خطاب شدم.
کاش اندکی از طبع حقیقت گویی او در شقایق یافت می شد تا من دلخوش به حضورش می گشتم و تا ابد اجازه ی ورود احدی به زندگیمان حتی برای کمک را هم نمی دادم!
لبخند بی جانی را روی لبانم نشاندم.
- اطلاع داشتم وگرنه هرگز جسارت نمی کردم و پیشنهاد صیغه شدن نمی دادم.
گویا خیالش راحت شده بود که دست به دستگیره ی در گرفت.
- شما حرف نگفته ای نداری که بگی؟
در زندگی ام نکته ها فراوان بود و گوشزدش به غریبه ها تنها باعث بیش تر احساس کردن گم شده ام می گشت.
سوالش را بی جواب گذاشتم چرا که اول باید آشنایم می شد تا سر سفره ی دل دعوتش می نمودم.
از ماشین پیاده شدم و چند ثانیه ای منتظر ماندم تا او هم یک دل شد و با هم پله های پیچ در پیچ دفتر را بالا رفتیم.
زمان جاری شدن خطبه ی عقد در خلاء فرو رفته بودم و تکه سنگم نبض گرفته بود و قصد دریدن سینه ام را داشت.
هر واژه ی عربی که تکرار می کردم طعم دهانم یک قدم به گسی مطلق نزدیک تر می شد، وجدانم سر عقلم فریاد می کشید که آن ویلای شمال هدیه ی تولد شقایق و پیش کشش به دیگری آخر بی انصافی بود.
درمانده بودم، ذهنم ثانیه به ثانیه ی حالم را با زمانی که شقایق به نکاحم در آمده بود مقایسه می کرد و من فرقشان را از بهشت تا جهنم می پنداشتم و خود را اسیر دوزخ می دیدم.
با لفظ«مبارک باد»روحانی، در گوش چاوجوان زمزمه نمودم: خوش آمد گویت به زندگیم باشه واسه بعد، الان پاشو بریم که حالم خوش نیست.
نمی دانم او هم همچون من شوریده بود یا حال خرابم نیاز به توضیح نداشت که بی اما و اگر از جایش برخاست.
ذهنم دریایی شده بود که هر سنگی که سمتش پرتاپ می شد به تلاطمش عظمت می بخشید و دچار تشویشش می نمود.
پشت فرمان نشستم و شقیقه هایم را با دو انگشت شست و اشاره ماساژ دادم.
- می خوای بریم دکتر؟
دکتر به چه کارم می آمد؟ وقتی دردم تسکین نمی یافت مگر با تجویز خوابی مملو از آرامش و بی بازگشت.
شیشه ی ماشین را کمی پایین دادم و نفس عمیقی کشیدم.
- نه، فقط بگو کجا باید برم؟
نشانی را گفت و من را به حال خود رها کرد بلکه آرام بگیرم.
مقابل در مشکی رنگ ترمز زدم.
- من باید با شقایق حرف بزنم شاید دیر وقت بشه تا بیایم ولی قبلش باید یه چیزهایی رو بهت بگم.
سکوت اختیار کرد و من ادامه دادم: زندگی من گمشده زیاد داره و بزرگترینش آرامشه پس ازت تقاضا دارم که اگه شقایق چیزی گفت تو نشنیده بگیر و بگذر، نه طرح دوستی باهاش بریز نه دشمنش باش حتی اگه اون خواست تو نباید بخوای، خودت خوب می دونی که ازدواج ما حالت عادی نداره و صرفاً قصدمون کمک به هم دیگه بوده ولی از این موضوع احدی نباید خبردار بشه چون اگه هر زمانی کسی بفهمه من نود و نه سال رو توی یه دقیقه خلاصه می کنم و زمان باقی مونده اش رو بهت می بخشم پس حواست رو جمع کن، فهمیدی؟
سر تکان داد و گفت: بله، نکته ی دیگه ای نیست؟
دو دکمه ی بالای پیراهنم را باز کردم تا کمی از عطش درونم کاسته شود.
- سعی کن هیچ وقت سوالی راجع به رابطه ی من و شقایق نپرسی چون خودم هر چی که لازم باشه رو بهت می گم، ما قرار نیست هر سه توی یه خونه زندگی کنیم یعنی فقط وقت هایی که من نیستم تو مراقب شقایقی همین و بس، باشه؟
بند کیفش را روی دوشش میزان نمود.
- چشم ولی امشب رو باید هر سه توی کلبه ی درویشی من بگذرونیم تا فردا اون یکی واحد رو آماده کنم.
دستی به صورتم کشیدم و لمس ریش های بلند شده ام لالایی دل تنگی دخترکم را نواخت.
- ایراد نداره، خداحافظ.
صبر کردم تا وارد خانه شد سپس کوچه را دنده عقب گرفتم و خود را به دست تقدیر سپردم.

نوشته : زهرا حشم فیروز

ادامه دارد....

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان تسویه حساب (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۰۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی