👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 90
تعارف زدم بنشیند.
- سلام، خیلی خوش اومدید. می تونم آزمایش هاتون رو ببینم؟
گویا آوایش از فرسنگ ها دورتر شنیده می شد.
- سلام...من واقعاً....برای...دخ...تر...خانمتون م...متأسفم.
درد بر لبخندم غالب شده بود و لبانم نایی برای جنگیدن نداشتند.
- ممنون.
دیده ی به نم نشسته ام را وقف نتیجه ی آزمایش هایش نمودم و با خوردن مُهر تأیید بر حدس هایم سر بلند کردم و او را مخاطب قرار دادم.
- همون طور که قبلاً گفته بودم شما سکته نکردید ولی دچار فلج صورت شدید که البته جای هیچ نگرانی نیست چرا که توی ده سال گذشته ما تونستیم با جراحی میکروسکوپی این بیماری رو شکست بدیم.
استرس تمام جسمش را در آغوش کشیده و او کلمات را گم کرده بود.
از پشت میزم بلندم شدم و صندلی مقابلش را اِشغال کردم.
- آقای احدی باور کنید بیماریتون راه درمانی داره.
بی شک اگر پلک می زد روی گونه هایش سیل به راه می افتاد.
- ا...از چی...م...میاد؟
چه قدر حرف زدن برایش دشوار شده بود و کلمات را به سختی بیان می کرد.
سعی کردم با صدایم مهمان آرامشش کنم.
- از خیلی چیزها مثل قرار گرفتن در معرض هوای خیلی سرد یا خیلی گرم، کم خونی، ویروس حتی گاهی از یه سرماخوردگی ساده.
نفس عمیقی کشید تا از حجم اضطرابش کم کند.
- د...درمانی جز ع...عمل جراحی نداره؟
به پشتی صندلی ام تکیه دادم.
- راستش نمی تونم بگم نداره چون درمانگرای طب سوزنی عقیده دارن می شه با روزی دو، سه بار ماساژ قسمت هایی که تغییر شکل دادن به بهبود بیماری کمک کرد این درست شبیه همون راهیه که من با یه پماد بهتون معرفی کردم و الان ماسکتون نمی ذاره من نتیجه اش رو ببینم.
بی تعلل نقاب از صورتش برداشت و من برخلاف دیگران نگاه ندزدیدم.
- ن...نظرتون چ...چیه آقای دکتر؟
جای جای صورتش را از نظر گذراندم.
- نظرم اینه که بیاید قبل از عمل جراحی من یه سری توصیه بهتون کنم و شما در کنار کارهایی که من می گم به درمانگران طب سوزنی مراجع کنید اگه نتیجه گرفتید که خب خدا رو شکر اما اگه درمان موفقیت آمیز نبود اون وقت من در خدمتتونم، موافقید؟
دریایش به ساحل آرامش نزدیک شده بود و من توانسته بودم اعتمادش را جلب کنم.
- بله، م...موافقم.
از جایم برخاستم و پشت میزم بازگشتم.
- پس از الان قرار گرفتن در معرض هوای خیلی سرد یا خیلی گرم، استفاده از غذاها و میوهای اسیدی یا با طب سرد قدغنه و به جاشون باید رو بیارید به غذاها و خوراکی هایی با طب گرم مثل خرما، زیتون، سیب شیرین، عسل و نبات، مشکلی نیست؟
سکوت اختیار کرد و من مواردی که ذکر کرده بودم را روی برگه ای یادداشت کردم، کاغذ را همراه جواب آزمایش ها به طرفش گرفتم.
- امیدوارم این بار که می بینمتون طرح لبخند روی لباتون باشه.
آرام تشکر نمود و من را به خداوند سپرد.
صدای درگیری افراد در سالن انتظار روی تمرکزم خدشه انداخته بود، شرم زده از بیمارم عذر خواستم و سمت در اتاق پا تند کردم، چند تن از مراجعه کننده ها با عرفان درگیر شده بودند و منشی قصد آرام کردن جو را داشت.
با سرفه ای به آوایم رنگ فریاد زدم و خطاب به جمع گفتم: این جا چه خبره؟
سرها سمتم چرخید و خانم لطیفی قبل از همه واکنش نشان داد.
- شرمنده آقای دکتر ولی...
هنوز جمله اش کامل نشده بود که عرفان با پوزخندی عصبی میان کلامش رفت.
- هه! کدوم آقای دکتر؟ این مردتیکه بویی از انسانیت نبرده.
نوشته : زهرا حشم فیروز
ادامه دارد....
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۸/۱۲/۱۰