👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 128
کنار جدول پارک می کنم و همراه ماهان به سمت محل قرار می روم. ساعت از ده گذشته بود و بخاطر ترافیک خیابان ها کمی بدقول شده بودم.
اطراف پارک را می کاوم. نگاهم به علی می افتد که با تیپ متفاوتی روی صندلی نشسته بود و با تلفن همراهش سرگرم بود.
نزدیکش می شوم و بَشاش سلامی می دهم.
از روی صندلی بلند می شود و با لبخندی نگاهم می کند. کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید بر تن کرده بود. مدل موهایش با همیشه فرق می کرد و صورت اصلاح کرده و برق افتاده اش مرا به شک می اندازد.
نگاهی به صندلی می اندازم و دسته گل قرمزی که کنارش بود چشمانم را می رباید.
عطر فرانسویش شامه ام را تحریک می کندو این همه آراستگی برایم تعجب برانگیز است.
دسته گل را از روی نیمکت چوبی بر می دارد و با محبت می گوید.
ـ بفرما فریماه این برای شماست.
سخنش کاملا ملایم و مودبانه است.
تشکری می کنم و همانطور که ماهان در آغوشم است گل را از دستش می گیرم.
ماهان را از اغوشم جدا می کند و با تغییر صدایش نازش را می خرد.
ـ چقدر پسرت نازه ای جان. چه خوشگله.
روی صندلی می نشیند و من کنارش می نشینم..
خشکم زده است و این سر و وضع علی به قلبم اجازه می دهد که کمی احساسی برخورد کنم.
نگاهم روی گلهای قرمز قفل است و مشامم از عطر فرانسویش پر است. هوا ابری و خنک است ولی در کنارش بودن گرمای بی نظیری دارد.
ـ ماهان را می بوسد.
سرش را به سمت من می چرخاند.
ـ خدا حفظش کنه. خیلی نازه.
لبخندی می زنم و دوست ندارم این لحظه ها تمام شود.
ـ فریماه می خوام نگاهم کنی.
مثل همیشه لحن و صدایش مهربان و منصفانه است.
نگاهم را به نگاهش می دوزم.
چشمانش چقدر جذاب شده اند.
ـ می خوام یه سئوالی بپرسم و دوست دارم بدون رو در وایسی جوابم بدیِ
لب هایی صورتی ملیحم را می گشایم.
دندان هایی صدفی ام نمایان می شود.
ـ بگو علی راحت باش.
می دانم هدفش چیست. می فهمم نیمه ی گمشده اش کیست.
ـ فریماه من تو رو خوب میشناسم. تو هم مرا خوب میشناسی. الان نزدیک یک ساله که با هم کم و بیش رابطه داریم.
چشمانم را به نشانه تایید می بندم.
واضح حرف دلش را به زبان می آورد.
ـ می دونی زیبا ترین حسی که یک انسان تو طول زندگیش داره چیه؟
سکوت می کنم.
ـ من هنوز پدر نشدم که بگم پدر شدنه. ولی تو که مادر شدی شاید زیبا ترین حس موقع زایمانت بود.
با یاد آوری زایمان گونه هایم سرخ می شود.
ـ علاقه ی من به تو فریماه روز به روز زیاد میشه.
لبخندی می زند.
ـ وقتی که اردبیل تمرکز کاری نداشتم. وقتی که تو برگشتی تهران و من به دنبال تو سرگشته و آواره بودم وقتی که دود و دم تهران برام لذت بخش تر از هوای اردبیل بود می تونه چی معنی بده؟
تنم می لرزد. فکم منقبض می شود و در احساس علی غرق می شوم.
ـ من برای بار اول عشق رو تجربه کردمِ دوست داشتن رو تجربه کردم. الان هم می خوام....
مکث می کندِ نفس عمیقی می کشد.
ـ می خوام تو بشی خانم خونم. نور امیدم. بشی سرور من...
تمام وجودم با هاله ی عشقش به پرواز در می آید...
چشمانم را می بندم.
گونه هایم زیر غُرش آسمون خیس می شود.
چشمانم را باز می کنم و آسمان کبود پاییز و عطر خاک وبارون را نفس می کشم.ِ
ـ فریماه؛ من عشق تو به کامران رو تفسیر کردم. من در برابر عشق تو کم آوردم. راستش الان که شدی جزئی از وجودم به تو و عشقت به کامران حسادت می کنم. تو اشتباه نکردی. تو تنها راه رو انتخاب کردی. تو تا آخرش پای دلت وایستادی. تو اگر چه مسیر رو اشتباه رفتی پای همه اشتباهاتت موندی. یه تنه جنگیدی و بلاخره پیروز شدی.
نوشته : زینب رضایی
ادامه دارد...
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۸/۱۲/۱۱