پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 131
ریتم ضربان قلبم طور دیگری است
آرام و منطقی می زند بدون هیچ آشوب و سر کشی

لباسم را به تن می کنم. و برای رفتن به بیمارستان چهره ام را می آرایم.
نمی خواستم علی را بیشتر مجذوب خود کنم. می دانستم علی از روی عقل تصمیم میگیرد نه احساس ولی می خواستم شاد زندگی کنم. آرام و بدون هیچ افسوسی از گذشته...
کیفم را به دوش می گذارم و صبحانه نخورده خانه را ترک می کنم.
نمی دانم چرا عجیب دلتنگش هستم.
نمی دانم اسمش را بگذارم دلتنگی.ِ.ِ... دوست داشتن.... یا عشق....
امروز حال و هوایم عجیب عاشقانه است
هوای بارانی
ایستگاه اتوبوس و قلبی که بدون هیچ عجله ای برای دیدنش می تپد...
بیمارستان مثل همیشه برایم نبود. نه رنگش نه بویش...
بوی الکل و مواد ضد عفونی اش مغلوب نبود. من به دنبال عطر فرانسوی مردانه مست می شوم.
راهرو به راهرو را پشت سر می گذارم و درست مقابل اتاقی که علی در آن خدمت می کرد می ایستم. چند نفس عمیقی می کشم و با تردید و لرزان به در می کوبم.
ـ بفرمایید.
صدایش است که به دلم می نشیند.
در را باز می کنم. ظاهرا همه چیز آرام است.
از روی صندلی بلند می شود و برای ادای احترام لب باز می کند.
ـ سلام. بفرما بشین.
یک قدم به داخل بر می دارم و بعد از بستن در به دنبال عشق نگاهش می کنم.
می خندد!لطیف و آرام.
ـ بشین فریماه. فعلا بیمار ندارم می تونیم چند دقیقه ای رو گپ بزنیم.
انگار سال هاست که ندیده بودمش. سال هاست که از دیدن چهره اش محرومم. همان چهره ی مهربان و مردانه اش.
ـ سلام. ممنون.
چند قدمی جلوتر می روم که روی همان صندلی بنشینم که نزدیکتر به علی است.
ـ چه خبرا؟حالت خوبه؟
اول صبح حال دلم عجیب آرام می شودِ وقتی که در کنار آرام کده ام باشم دور از انتظار نیست...
ـ ممنون خوبم. خودت خوبی؟
سرش را تکان می دهد.
ـ وقتی تو باشی مگه میشه بد باشم.
نمی دانم چه عطری می اید؟ عطر یاس رازقی یا عطر خوش عاشقی؟
نفس می کشم و همان عطر مردانه اش اول صبح مرا زیبا می کند.
ـ علی...
لب می زنم اسمش را؛ تُن صدایم عجیب عاشقانه است.
ـ جانم.
درون چهره اش زُل می زنم و بدون هیچ تردیدی لب می زنم.
ـ می خواستم برم سرکارم ولی گفتم بیام ببینمت. نمی دونم ولی اول صبحی حالم رو خوب کردی.
لبانش کٍش می آید.
ـ تو هم اول صبحی حال من رو خوب کردی.
نمی دانم چرا امروز چهره اش با همیشه فرق دارد. من درون آن چهره ی بشاشش عشق را پیدا کردم.
ـ با خانواده صحبت کردی؟
چشم می دوزم به انگشت های در هم قفل کرده اش.
ـ پدرم انتخاب رو به عهده ی من گذاشته. مادرم رضایت کامل داره. این وسط تکلیفم با خودم مشخص نیست!
ابروهایش را بالا می برد.
ـ سر تا پا منتظرم ببینم نظر خودت چیه؟
پاهایم می لرزد. باید تمام حرف هایی را که تا صبح به آن فکر می کردم را به زبان بیاورم.
ـ تو بهترینی بدون شک بهترینی...ولی من لایق عشق تو نیستم. من انقدر محدود و کوچکم که هیچ وقت نمی تونم خوشبختت کنم. هیچ وقت!
جا می خورد.
جا خوردنش صدایش را کمی عصبی می کند.
ـ هیچ وقت خودتو دست کم نگیر فریماه! من نه از روی ترحم تو رو انتخاب کردم نه از روی هوس. من بهت نیاز دارم که تو رو انتخاب کردم. وقتی که عاشقت شدم یعنی زندگی من بدون تو محاله. فریماه عشق من به تو یه عشق زود گذر و هوس نیست که تا به هم برسیم همه رو فراموش کنم. من تو یک نگاه عاشقت نشدم. من تو هزاران نگاه عاشقت شدم تو هزاران نگاهی که تا عمق جانم نفوذ کرده. نه پسر بچه ی هجده سالم نه تو ناز و نعمت بزرگ شدم. من تو رو خوب شناختمت..چون شناختمت عاشقت شدم. دلباختت شدم. دوست داشتن من هوس نیست. باور کن از روی احساس و لحظه ایی نیست.
توصیف اینکه دوستم دارد برایم خوشایند است. نمی توانم نه بگویم نمی توانم دل بکنم و برای همیشه بروم....

نوشته : زینب رضایی

ادامه دارد...
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان باران میبارد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی