پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

قسمت اول
این جهان خراب نیست، این ذات آدمیت است که خراب است!
آدم ها را ببین، هرلحظه برایت رنگ عوض می کنند و پوست می اندازند...

***
کیش؛ مروری برگذشته...
تابستان1390

آفتاب داغ و سوزان مستقیم به تنم می کوبه و با مشقت زیر نور خورشید، دوربین رو روی سه پایه روشن می کنم، تایمرش رو تنظیم می کنم و در حالی که سمت امیر می دوم، بلند می خندم.
-امیر ژستو بگیر، الان می گیره!
با لباس های سفید و اسپورت، زیر سایه ی درخت نشسته و آغوشش رو برام باز می کنه؛ صاف توی بغلش میفتم. محکم بغلم میکنه و دوربین شروع به فلش زدن های مکرر می کنه و همین طور که نگاهم رو به دوربینه، لبخندم رو حفظ می کنم و با اشاره ی دست امیر، صورتم رو سمتش می چرخونم و کاملا غافلگیرانه، شروع به بوسیدنم می کنه.
لذت می برم ولی بلافاصله، با خنده کنارش می زنم:
-امیر داری چیکار می کنی الان یکی می بینه!
لب های خوش فرمش قشنگ و دلنشین می خنده و لپم رو می کشه:
- خب ببینن، نفس خودمی تو آخه!
غرق خجالت لپام گل می ندازه و لبم رو دندون می گیرم. یه لقمه از لازانیای لقمه ای که آوردم رو سمتم می گیره و با خجالت نگاهش می کنم.
لبخند دندون نمایی به صورت داره و برام چشمک می زنه.
-اولین بوسه مون بود دیگه، دوست داشتم ثبت بشه!
برای آشتی کردن لقمه رو جلوی دهنم می گیره و با ولع می بلعم. اصلا ناراحت نشدم، فقط خجالت کشیدم و برای اولین بار خب طبیعیه! من عشق رو تو چشمای امیر پیدا کردم وقتی این طور با مهر و محبت نگام میکنه و لبخندای گاه و بیگاهش، دنیام رو قشنگ می کنه...
لقمه ی دیگه ای از ظرف برمی دارم و در حالی که هنوز تقریبا در آغوشش هستم، لقمه رو به لباش نزدیک می کنم. با ذوق و اشتها می گیره و در یک وجبی صورتم، مقابل هم می خندیم.
زیر چشمی اطراف رو چک می کنه و باز هم از موقعیت جور شده کمال استفاده رو می بره و بازم لباش روی لبام می شینه و این بار کمی طولانی تر ادامه می ده و بلافاصله ادای بیهوشی و مدهوشی رو درمیاره و خودش رو روی حصیری که برای زیرانداز داریم میندازه و با حرفاش حسابی دلبری می کنه.
-وای هیوا، دارم هلاک می شم... خانم پرستارم کجایی...
داره برای درس و تحصیل و رشته ام، سر به سرم می ذاره و با شیطنت شروع به قلقلکش می کنم:
- خانم پرستار، آره؟ اگه با این شیطونیای تو من تونستم مدرک بگیرم!
بازوم رو می گیره و کنارش رو به آسمون دراز می کشم.
باید خیلی خوشحال باشم که بعد از دو سال تنهایی تو این جزیره، بالاخره تونستم تو همچین جای کوچیکی نیمه ی گمشده ام رو پیدا کنم. اگه مامان و بابا بدونن، حتما خوشحال می شن.
شاید سفر بعدی که به دیدنم اومدند، امیر رو بهشون معرفی کنم! با این که فقط چند ماه از آشنایی و دوستی مون می گذره ولی انگار سال هاست می شناسمش و باهاش احساس راحتی می کنم. امیر مهربونه، خوب درکم می کنه و همراه خوبی برای همه جاست.
مردی با استایلی که دوست دارم، هیکلی روفرم با موهای مشکی و کوتاه و صورتی گندمی و بدون ریش و ته ریش!
یه خراش کوچیک روی ابروی راستش داره و حسابی باجذبه و آقاوار نشونش می ده! دانشجوی پرتلاش سال سوم پزشکی در دانشگاهمون که آشنایی مون اصلا ربطی به هم دانشگاهی بودنمون نداشت...
و من دختری رونده شده از فامیل که نتونستم به خاطر حرف و حدیثای فامیل، همراه پدرو مادرم دبی زندگی کنم و با اینکه اوایل ناراحت بودم، ولی الان راضی ام و اینجا رو بیشتر از هرجای دنیا دوست دارم و وجود امیر این دوست داشتن رو چندین برابر کرده برام...

نویسنده : یغما

ادامه دارد...

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی