پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 50
من آخرین نفر انتخابی بودم و طبیعتا باید آخرین نفر هم وارد صحنه بشم.
شور و نشاط بی وصفی تو سالن میفته و جوگیر از این حس لحظه شماری می کنم تا نگاه امیر رو ببینم و وقتی نوبتم می رسه، با ذوق پا روی صحنه می ذارم و مسیری که نورپردازی شده رو قدم می زنم تا به محل نشستن امیر و کادر درمانگاه می رسم.
مسئول شو گفته بود می تونیم مقابل همراهانمون ژست بگیریم تا ازمون عکس بگیرن و منم دقیقا همین کار رو انجام می دم ولی با دیدن پارسا که درست کنار امیر جای من رو گرفته ماتم می بره.
امیر شروع به عکس گرفتن کرده و پارسا دستشو جلوی دوربینش می گیره.
امیر سماجت به خرج می ده و پارسا تو همهمه ی جمعیت چیزی بهش می گه و من چیزی از بحثشون نمی شنوم.
پارسا مچ امیر رو میگیره و از روی صندلی بلند می شن. رامتین و آزاده و رعنا حواسشون به منه و متوجه اون دوتا نیستند.
از پوزخند امیر به پارسا و اخمای پارسا هراس به دلم میفته و بدون ادامه دادن مسیری که برای دور زدنمون مشخص شده سریع سمت اتاق پرو برمی گردم.
دیدم که پارسا و امیر از سالن بیرون رفتند، سریع لباسم رو درمیارم و لباسای خودمو تن می زنم.
خانم مسئول مراسم سرم نق می زنه.
-چرا تا آخر نرفتی؟ لباست حتما امتیاز می آورد.
-کیفمو برمی دارم و ازش عذر می خوام.
-معذرت می خوام، مشکلی پیش اومد.
از پشت تماشاچیا، از سالن بیرون می زنم و اطراف سالن سر می چرخونم.
برخلاف داخل، بیرونش خلوته و راحت از روی صداشون می تونم پیداشون کنم.
صدای پارسا از امیر بلندتره بین ماشینای پارکینگ می بینمشون.
پارسا: گوشیتو بده پاک کنم!
امیر: خر کی باشی که از گوشی من بخوای چیزی رو پاک کنی؟
پارسا عصبی می غره: از زن من عکس گرفتی!
امیر ولی خونسرده و بدش نمیاد با پارسا گلاویز بشه:
-هه، زنت؟ شناسنامه هیوا سفیده! حلقه ای هم دستش ندیدم. از کجا معلوم من شوهرش نباشم؟
پارسا بهش حمله می کنه.
-ببند دهنتو!
مشت اولو پارسا می زنه و امیر هم زود گلاویز میشه و با پشت پا پارسا رو نقش زمین می کنه.
-هیوا یه دختر مجرده، هر کسی می دونه خواستگارش باشه! حق نداری با این الفاظ آینده اش رو خراب کنی!
دارن همدیگه رو می زنن و رجز خونیاشون برام جذابیت داره.
-میگم زن منه، بفهم و دهنتو ببند. آینده ی هیوا بامنه!
امیر: چندتا چندتا زن می گیری؟
امیر غالب شده و دوتا مشت حسابی به صورت پارسا می کوبه و ذوق زده از دفاع پارسا سمتشون می دوم.
-بس کنید.
امیر تخت سینه ی پارسا می کوبه و روی کاپوت ماشینی رهاش می کنه و سمت من می چرخه!
-دیگه نبینم با این مردک بچرخی!
نگاش نمی کنم و سریع بازوی پارسا رو می کشم تا صاف بایسته و دماغش غرق از خونه.
-خوبی پارسا جان؟
سر امیر داد می کشم.
-ببین چی کار کردی؟ خوبه زنگ بزنم پلیس؟
خودشم زخمی شده، روی گونه اش رد خراش افتاده و فقط نگاهم می کنه.
دست پارسا دور شونه ام حلقه می شه و به خودش می چسبوندم.
-بریم عزیزم، محلش نذار...
و من گوش می دم.
و همه ی معادلات ذهنمو در مورد امیر خط می زنم و دوباره سرفصل همه ی قضایا تیتر می زنم. «من متعلق به پارسام، امیر گذشته و دیگه حق نداره سمتم بیاد و دوباره گول بخورم! اگه قراره گول بخورم، باید از همین رابطه و تجربه ی جدیدم باشه...»
پارسا اگه نقشه ی دیگه ای داشت، حداقل مقابل دعوای امیر ازم دفاع نمیکرد، اگه می خواست دکم کنه خیلی راحت امیرو بهونه می کرد و رهام می کرد و می رفت پی زندگی خودش با اون دختر خاله و عشق اول!

نوشته : یغما

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی