پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 59
راحت به پشتی صندلی لم میده و پاهای بلندشو به جلو می کشونه.
-دلش برات تنگ شده بود، بازم بیا دیدنش حتی اگه برای سرزنش باشه. چندباری قایمکی اومدیم و از دور دیدمت، این بار اومدیم ممکنه راضی اش کنم بیایم یه قهوه ای که طلب دارم مهمونم کنی!
بلند میشه و با لبخند عجیبی برام دست تکون می ده.
-اگه بلیط گیرت نیومد، بیا پیشمون؛ حرف برای گفتن زیاد پیدا می شه...
دست تکون میده و میره...
هیچ برداشتی از رفتارش ندارم، ظاهرا فقط می خواست حسن نیتش رو نشون بده و عجیب اینه که حس بدی درموردش ندارم و تو ذهنم دوباره دیدنش رو مرور می کنم.
یک قلپ قهوه می نوشم و از ذهنم می گذره که اگه بیاد کیش باید چی مهمونش کنم؟!
برای خودم پوزخند می زنم.
بلندگوی سالن اسمم رو می خونه و سمت استیشن میرم. دو بلیط کنسل شده موجوده و خوشحال از برگشتن به خونه می تونم سوار هواپیما بشم.
اگرچه احساس سبکی می کنم ولی هنوز ذهنم آروم و قرار نداره تا بتونم تکلیفمو با امیر یا پارسا یک سویه کنم.
تقریبا نیمه شب رسیده ام و رفتن به خونه ی آذر و سعید وقتی هنوز پیاممو نخوندن کار درستی نیست.
مجبورم یک شب دیگه رو به تنهایی تو خونه ی سرد و تاریک خودم سپری کنم و فقط براش پیام می ذارم که «من رسیدم...»
دلم براشون تنگ شده.
مدتیه دیگه مثل قدیم با هم اینور و اونور نمی ریم و بدم نمیاد یه رشوه ی کلون دیگه به سعید بدم تا هرچی جدیدا از پارسا دیده رو کف دستم بذاره!
از سکوت خونه بیزارم.
حتی اون لاک پشت هم برای پرکردن تنهاییام برام نموند.
اگه می دونستم به همین زودی برمی گردم، ردش نمی کردم...
از این حس سرگشتگی و حیرونی که چندروزه اسیرش شدم بیزارم.
نه کارام هدف و مفهومی دارن و نه می تونم خودمو جمع و جور کنم...
صبح زود راهی محل کار می شم و باید هدف و مسیر تازه ای برای خودم پیدا کنم.
رعنا از دیدنم خوشحال میشه ولی به خاطر شلوغی درمانگاه خیلی نمی تونم تحویلش بگیرم و سریع به اتاقم برای ویزیت میرم.
امیرم داخل اتاقشه و برخلاف خیلی وقتا در اتاقش رو نبسته. سعی می کنم تحویلش نگیرم و البته اونم وجودم رو نادیده می گیره و طول روز هم با باز و بسته شدن در اتاقامون هیچ تغییری تو این رابطه ی غریبانه رخ نمیده و جایی تو پستوی ذهنم دلم می خواد حداقل یه بار بتونم نگاهشو شکار کنم و حسی هرچند کم رنگ نسبت به خودم رو در وجودش ببینم.
شدم گدای یک نگاه از کسی که ظاهرا خودم اتصال نگاهش رو بریدم.
آخرین مراجع رو بدرقه می کنم و برای تحویل نسخه ها سراغ رعنا میرم.
چک لیست روز رو ازش می گیرم و شروع به تیک زدن می کنم. امیر هم سر میرسه و حداقل باید برای یک روز نبودنم توضیح بخواد، حتی اگه در حد یه همکار باشه!
چیزی که منتظرش هستم پیش نمیاد و فقط از رعنا خداحافظی می کنه و میره.
حفظ خونسردی و بی توجهی سخته ولی جلوی همکارام نمیشه واکنشی نشون بدم.
به اتاقم برمی گردم و همزمان از اتاق دکتر عمومی، خانمی با دختر بچه اش بیرون میاد که خیلی آشنا هستن. بچه اش رو بغل می زنه و از کنارم بی توجه رد میشه و همزمان با تلفنشم حرف می زنه.
-پارساجان میای دنبالم؟ پگاه بدجور مریضه نمی دونم چی کار کنم...
از پارسا جان گفتنش تنم مورمور میشه.
مریض بودن بچه اش به پارسا چه ربطی داره؟
سریع داخل اتاق می رم و روپوشمو با مانتو عوض می کنم.
کیفمو برمی دارم و دکمه هام رو درحال دویدن دنبال دخترخاله اش می بندم.
از درمانگاه بیرون رفته و چپ و راست خیابون رو دنبالش چشم می چرخونم و می بینمش که سمت خیابون منتهی به دفتر پارسا قدم می زنه. سریع سمتش می دوم و اسمشو که تو حرفای پارسا شنیدم صدا می زنم.
-ترانه خانم؟ مامان پگاه؟
نفس نفس می زنم و بالاخره صدام رو می شنوه و بچه بغل سمتم می چرخه.
بهش می رسم و آروم بچه اش رو زمین می ذاره.
هنوز نفسم جا نیومده تا حرف بزنم و اون زودتر به حرف میاد.
-هیوا؟! پارسا گفت ایران نیستی!
صاف می ایستم و نمی دونم چی بپرسم ولی می تونم دستپاچگی اش رو تشخیص بدم.
-می بودم نمی اومدید این درمونگاه؟ می تونم رابطه ات با پارسا رو بپرسم؟
دست دخترشو می گیره و نا محسوس پشت سرش می فرسته.
-پسر خالمه فقط...

نوشته : یغما

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۴
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی