پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #تسویه_حساب

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 163
حس رضایت در واو به واو وجودم رخنه کرده بود.
- دلم سغدو می خواد ولی نمی خوام تو اذیت شی، خودم درستش می کنم فقط تو به خودت برس و تا دو ساعت دیگه پیشم باش، فعلاً عمرمن!
اجازه ی مخالفت به او ندادم و تماس را قطع کردم سپس وسایل لازم را خریداری نمودم و تاکسی ای دربست گرفتم و به خانه رفتم.
کارهای خانه بسیار خسته ام کرده و من برای رفع کسالت به حمام پناه برده و قطرات خنک آب را برای هشیاری سلول هایم فراخوانده بودم.
وقتی لرز مهمان جانم شد دست از جنگ با تن خسته ام کشیدم و مشغول پوشیدن لباس هایم گشتم، دستم که روی دکمه های پیراهنم نشست آوای گوشی ام سکوت خانه را درهم شکست و من به خیال آن که باز چاوجوان پشت خط بود و پیامم قادر به متقاعد ساختنش نبوده بی توجه به آن راهی آشپزخانه شدم اما هنوز چند ثانیه بیشتر از تماس قبل نمی گذشت که باز بانگ گوشی ام برخاست.
در قابلمه را گذاشتم و گوشی را از کنار گلبرگ های سرخی که تخت را زینت بخشیده بودند، چنگ زدم و تماس را وصل کردم.
- سلام داداش خوبی؟
برادر خطابم کرد و شرم سراسر وجودم را دربر گرفت.
- سلام، الان که صدای تو رو می شنوم آره؛ عالی ام!
صدای آه عمیقی که کشید قلبم را آزرد.
- راستش آبجی زنگ زد بهم و ماجرا رو گفت، نمی دونم تصمیمت چیه ولی امیدوارم اونی که فکرش رعشه به جونم می ندازه نباشه!
مقابل میز توالت نشستم.
- نترس رفیق، دیگه حماقت نمی کنم ولی هنوز هم ذهنم درگیره.
به محض اتمام جمله ام متعجب پرسید: مگه همه چی رو بهت نگفتن؟
نگاهم را به فرد درون آیینه دادم.
- چرا گفتن ولی من نفهمیدم چرا الیاس تو پارکینگ خونه ی من خودش رو دار زده بود؟
آرام در گوشی زمزمه کرد: گوشی دستت باشه، بذار برم تو اتاقم این جا نمی شه صحبت کرد.
پس از بسته شدن در اتاقش، صدایش دوباره قوت گرفت.
- چون اون ها می خواستن از طریق الیاس از پرونده سر در بیارن که اون اول جز مخالف ها شد تا تو کنارش بذاری اما این کار رو نکردی و فشار اون ها روش بیشتر شد و به جایی رسید که برای پیشبرد نقشه هاشون به تهدید خانواده اش رسیدن و الیاس هم برای نجات زن و بچه اش و پرونده، خودش رو تو پارکینگ خونه ی تو حلق آویز کرد که این جوری یه هشدار هم بهت داده باشه.
ابروهایم دره ای عمیقی را روی پیشانی ام احداث کرده بودند و که به هیچ وجه از بین نمی رفت.
- با این حساب حکم کبکی رو داشتم که سرش رو کرده تو برف و هر کی رد شده یه لگد حواله اش کرده!
درصدد دلداری ام برآمد.
- نه داداش این جوری ها هم نیست.
دستی به ته ریش نشسته روی صورتم کشیدم.
- عرفان در حقت بد کردم، تو بزرگی کن و...
هول زده واژگانش را برای گسیختن رشته ی کلامم فراخواند.
- تو تاج سری، نگو این جوری؛ من رو بیشتر از این شرمنده نکن.
قبل از آن که زبان در دهان بچرخانم صدای آیفون بلند شد و تکه گوشت درون سینه ام را به تلاطم واداشت.
- خیلی مردی به مولا، من باید برم؛ خداحافظ.
پس از سپرده شدن به هستی بخش عالم به تماس خاتمه بخشیدم، از جایم برخاستم و دکمه ی آیفون را فشردم و به انتظار قرار قلبم ماندم.
ثانیه ها پشت هم دویدند و تصویری فاخر از معشوقه ای ساختند که چون ستاره ای دنباله دار در سیاهی شب می درخشید و آخرین آرزویم را تعبیر می کرد.
با آن پوشش منحصر به فردش، طاقت از کفم ربوده که سفت در میان بازوانم محصورش کرده بودم.
- ماهان؟!
سرم را کمی پایین گرفتم و نگاهم را در شب چشمانش دوختم.
- هیچ می دونستی خیلی خانم تر شدی؟
لعل دلفریبش را زیر دندان کشید.
- نذر کردم اگه برگردی این یه ماه محرم رو چادر سر کنم.
مُهری بین فاصله ی ابروهایش زدم.
- الهی من فدات شم! دلم می خواست مهرداد می بود و خانم تر شدنت رو می دید؛ اون وقت ببینم باز بهونه ای داشت که تو رو لایق خانواده ی سالاری ندونه؟
دستانش به دور کمرم حلقه بستند.
- نگو این جوری، خودت هم خوب می دونی داداش هیچ تقصیری نداشت، فقط از نگاه های حسرت بار الناز به رابطه و زندگی ما شکار بود.
قفل دستانش را آرام از هم گشودم.
- می گم من خیلی گشنمه، بهتر نیست اول بریم سر وقت غذا بعد سنگ هامون رو با هم وا بکنیم؟
به نشانه ی باشه سر تکان داد.
- یه دقیقه وایستا لباس هام رو عوض کنم بعد میام میز رو می چینم.
دستش را رها کردم.
- نه خودم از پسش برمیام فقط زود بیا تا صدای این دُهل به گوش فلک نرسیده.

نوشته : زهرا حشم فیروز

ادامه دارد....

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان تسویه حساب (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۵
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی