پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
https://t.me/peyk_dastan/17367

قسمت دوم
با صدای زنگ موبایلم، چشمانم را باز کردم. هنوز خواب چشمانم را رها نکرده بود که پیامک را باز کردم.
بیست هفت و میسکال؟
آن هم از یک شماره ناشناس!
یادم افتاد، دیروز صبح هم همین ساعت تماس گرفته بود. چرا دست از سرم بر نمی داشت؟
پیامک اول.
- سلام، چرا جواب نمی دی؟
پیامک دوم.
- جواب بده، آشنا بشیم.
پیامک سوم.
- باشه جواب نده، حیف الان سر کار هستم و گرنه انقدر زنگ می زدم تا جواب بدی.
دیگر حوصله نداشتم بقیه پیامک هایش را باز کنم و موبایل را ته اتاقم پرتاپ کردم. کمی بی محلی می دید، می فهمید اهلش نیستم دمش را روی کولش می گذاشت و می رفت.
با این فکر، پتو را روی خودم کشیدم. اما صدای در اتاق مانع شد چشمانم را به دام خواب بیندازم.
دریا وارد شد.
موهایش ژولیده بود و این تنبل بودن من را نمایان می کرد!
نشستم روی تخت و دستانم را برایش باز کردم.
پا تند کرد و خودش را در آغوشم رها کرد.
- امروز مهد نداری عزیز دلم، چرا بیدار شدی؟
- می دونم ولی می خوام پیشت بخوابم.
کنار رفتم، دراز کشید من هم کنارش خوابیدم. سرش را روی بازویم گذاشت و آن دیگری را دور گردنم حلقه کرد.
پیدا بود از چیزی ترسیده.
دستم را در موهایش بردم و آرام ماساژ دادم.
- عزیزم؟
با بغض نگاهم کرد.
- چیزی شده؟
خودش را بیشتر در آغوشم مچاله و سرش را در سینه ام مخفی کرد.
آرام با صدای خفه ای، گفت.
- اتاقم بوی دود می ده.
همه ی تنم یخ بست! اتاق دریا کنار اتاق پدر بود!
لرزش دستانم را حس می کردم. حتی دریا هم فهمید.
خودم را از او جدا کردم و پتو را رویش کشیدم.
-بخواب من زود میام. نترسی عزیزم.
بلند شدم که بروم ولی صدایش مانع شد.
- ساحل؟
- جان دلم؟
- نرو، بابا دعوات می کنه بعد منم گریه می کنم.

خیز برداشتم سمتش و سرش را در آغوشم گرفتم.
با لحنی که سلامتی خودم را برایش تضمین کنم گفتم.

- نگران نباش خوشگل من. مگه من کوچولوئم؟ می رم زودی هم بر می گردم.
بوسیدن گونه ام توسط دریا نشان از رضایتش می داد.
با عصبانیت و قدم هایی لرزان طرف اتاق پدر رفتم.
بدون آن که در بزنم، وارد شدم.
با صحنه ای که دیدم، دنیا چند دور دور سرم چرخید. من چرخیدم یا آن؟
آن همه دم و دستگاه و آن سرنگ در دست پدرم؟ پدر؟
اگر پدر بود جایی که دخترهایش زندگی می کردند بساط خوش گذرانی اش را نمی چید!
چشمانش کاسه خون بود.
با عصبانیت سمتم آمد. قدم هایش آرام و نرم نرمک بود .ترسیدم نکند در حال و هوای خودش نباشد؟
جلو آمد، جلو و جلو تر.
من هم عقب عقب رفتم.
باید به حواسش سرجایش می آمد. با فریادی که کشیدم مطمئن بودم که به خودش می آید.
با گریه حرف می زدم.
- به تو هم میگن پدر؟ آره؟
تو اسم هر چی پدرِ به گند کشیدی. نمی گی دختر تو خونه دارم؟ نمی تونی این کثافت کاری هات رو ببری بیرون از خونه؟ دریا داشت توی اتاق خودش خفه می شد. انقدر بی غیرت شدی بابا؟ بابا نگام کن من همون ساحلم، اونم دریاست. دخترای تو! خون تو توی رگای ماست و ای کاش نبود!
چرا این کار ها رو می کنی؟
دریا بچه ست؛ نباید این چیزا رو ببینه. مگه به مامان قول ندادی این کار هات رو به خاطر ما ترک کنی؟
سرم گیج می رفت. دیگر تحمل ادامه دادن نداشتم. همان جا سر خوردم.
باید دریا را جایی می بردم.
باید از دست پدر مان فرار می کردیم. حداقل امروز!
برای نجات جان خواهرم که شده
بدون آن که به پدرم نگاه کنم، خودم را به اتاق دریا رساندم. لباس های گرم کنش را برداشتم و به اتاق خودم باز گشتم. در را قفل کردم و دریا را مجاب کردم بیدار شود.
لباس هایش را تنش کردم و خودم هم حاضر شدم.
صورتم را مماس صورتش کردم. سعی کردم او را با آرامش بخش ترین لحن ممکن متوجه شرایط فعلی کنم.
- دریا؟
هیچ صدایی نمی کنی تا از خونه بریم بیرون، خب عزیزم؟ بابا خوابه.
سرش را تکان داد و گفت.
- ساحل؟ من می ترسم.
با دستانم صورتش را قاب گرفتم.
- نترس عزیز دلم. من این جام، صبر کن.
کارت بانکی ام را از کمد در آوردم و در کیفم گذاشتم.
سمت دریا رفتم و او را بغل زدم.
سرش را روی شانه ام گذاشتم و گفتم چشم هایش را ببندد.

نوشته : نگین شاهین پور

ادامه دارد....

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۶
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی