پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۱
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 70 (پایانی)
می خوام همه چیزو همونجایی که شروع کردم تموم کنم. یه روز مرخصی لازم دارم.
رعنا زحمتش رو می کشه. خیلی برای کارم کنجکاوی می کنه و مجبور میشم بگم.
-میرم قشم. یه تفریح یه روزه است.
مرخصی ام رو میگیرم و چون فردا رو می خوام تمام مدت ول بچرخم، امروز حرکت می کنم. کوله ام رو صبح بستم و به محض رسیدن به خونه کوله ام رو برمی دارم و سمت اسکله می رم.
از سوار قایق شدن اونم تنهایی می ترسم ولی باید برم و ترسش رو بچشم تا یاد بگیرم تنهایی تحمل کنم. تا دوباره تیغ ابروی کسی حواسمو پرت نکنه، ژست کسی حواسمو پرت نکنه. با یه بطری آب دریا گول نخورم. مبهوت ژست کسی نشم و ترسمو از یاد ببرم...
ولی
بر عکس همیشه اصلا حالم بد نمی شه، فقط عرق می ریزم و احساس ضعف می کنم. انگار به این درد هم عادت کردم.
شب رو هتل می مونم و صبح زود برای دره تاکسی میگیرم.
این وقت سال معمولا خلوتهولی بازم بازدید کننده داره.
قصد خاصی ندارم. فقط می خوام صدای باد رو بشنوم و خاطراتمو دور بریزم. نرسیده به پیچ دوم چشمم به جایی که دومین بار دیدمش میفته و بدون برنامه سمتش می رم و میشینم. اینجا هنوز همون شکلیه ولی من دیگه اون آدم سابق نیستم.
جایی که امیر دراز کشیده بود دست می کشم و خیره به آسمون چشمامو می بندم.
-باید شب می اومدم تا حس اون شب رو دوباره ببینم...
با چشمای بسته گوشمو به صدای باد می سپرم و آروم مرور می کنم.
«من داد کشیدم:کمک، کسی این جا نیست؟
اون گفت: شب این جا ترسناکه...»
فقط شب ترسناک نیست، الانم ترسناکه، الان که روزه...
کاش بود تا نترسم...
اون شب سر یه تومن شرط بسته بود و الان حاضرم هرچی دارم رو بدم تا دوباره همین جا ببینمش و با حرفاش بترسوندم...
اشکای سمج از زیر پلکای بسته ام بیرون می پرن و مجبور میشم سر روی زانوم بذارم و بی توجه به آدمایی که گه گداری رد میشن، کمی صدای گریه ام رو آزاد کنم...
گریه کردن اینجا هم آرامش دارم. تا الان فکر می کردم آروم و خونسردم ولی ادابازی بیهوده ای بود، من همه حسم رو پشت نقابی ناموفق قایم کرده بودم که هر لحظه ممکن بود یه جایی بشکنه و رسوا بشم.
چه قدر خوبه که این جا شکستم...
سرم سمتی کشیده میشه و روی شونه ای اروم می گیرم. آروم به شونه ام ضربه می زنه و نمی خوام چشمام رو باز کنم. از بوی عطرش می تونم تشخیص بدم کیه و اصلا برام مهم نیست که اینجا چی کار م یکنه و چرا دنبالم اومده.
فقط اشک می ریزم و ضربه های آرومش به شونه ام حکم مسکن رو دارند.
نمی دونم چه قدر، ولی وقت می گذره و بدون نگاه کردن بهش چشم باز می کنم و باید ازش ممنون باشم که هیچ حرفی نمی زنه.
بلند می شم و مانتوم رو می تکونم و آروم پایین میرم تا توی مسیر برگشت قرار بگیرم و صدای پاهاش رو پشت سرم می شنوم. آروم تر راه میرم و اونم قدماشو کوتاه می کنه. دوست ندارم مسیر تموم بشه، دوست ندارم حرف بزنیم و باز به بحث ختم بشه،؛ حتی دوست ندارم آشتی کنیم. نمی دونم با این رابطه ی دست و پا شکسته چی کار کنم...
-خانم می تونم شماره تون رو داشته باشم؟
شوخی اش گرفته؟ شماره ام رو که داره!
دوباره میگه: ازتون خوشم اومده واقعا...
می ایستم و دنبال حرف میگردم تا خاموشش کنم ولی از رو نمیره و ادامه میده:
- می تونیم با هم آشنا بشیم. فعلا فقط از قیافه تون خوشم اومده، یه کم دوست بشیم با اخلاقتم آشنا بشم؟
سمتش می چرخم و درست پشت سرمه.
یک قدم عقب تر میره و عصبی می غرم.
-که بشم دختر خراب قصه؟
لبخند می زنه: من که خراب تو شدم، ویران تو شدم، شما برام این جور بشی که عالیه!
این معنی خراب رو دوست دارم. آره منم یه روز خراب این بشر بودم، دوست داشتم اون همه ویران بودن براش رو... کاش هیچ وقت تموم نمی شد. من هنوز جون داشتم به پاش بریزم... کاش تمومش نمی کردیم...
بغض می کنم: من دیگه سنگ زیر آسیاب نمی شم.
-این بار من می شم. شما تاج سر باش...
چشمک می زنه و دلم می ریزه: هراز گاهی واسه لوس کردنم تحویلم بگیر، نگرفتی ام فدای سرت... من تاوان زحمتای اون چهارسالت رو تا ته عمرم میدم...
لبخند می زنم. لبخند می زنه...

نوشته : یغما
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۸
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی