پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #شفق_قطبی

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 7
از پشت میز بلند شدم و به سمت موبایل که روی تخت بود، رفتم.
آرزو می کردم که پیامک عماد را ببینم اما عقلم اخطار داد تا غلط اضافی نکنم!
-«سلام.»
شماره ناشناس بود! شماره را چند بار خواندم اما آشنا نبود.
پیامک دوم تبلیغات بود. بین جواب دادن و ندادن مانده بودم که پیامکی آمد.
از همان شماره بود و نوشته بود:
-«چرا جواب نمی دید.»
و حالا خوب می دانستم که با قصد و غرض خاص به من پیام می دهد_هیچ وقت حریف کنجکاوی ام نشدم این بار هم مستثنی نبود_.
در جوابش نوشتم:
-سلام،ببخشید به جا نیاوردم؟
انگار منتظر بود؛ به سرعت جواب داد.
-«باید ببینمتون.»
چشم هایم چهار تا شد! اورا نمی شناختم اما او مرا می شناخت.
فکرم کار نمی کرد سریع شماره میترا را گرفتم...سه تا بوق ببشتر نخورد که صدایش تو گوشی پیچید‌.
-جان ستاره!؟
--میترا یکی بهم پیام داده شماره شو نمی شناسم.
-وا! خب بپرس شما.
-من نمیدونم اگر تورو نداشتم چه کار باید می کردم.
-خب معلومه دیگه، دق می کردی.
صدای خندش گوشم رو کر کرد.
-چیه باز ساکت شدی... راستی زبان رو خوندی؟
-آره کلماتشو مرور کردم سر گرامر بودم که دیگه اینطوری شد.
-چطوری شد؟ از کاه کوه نساز.طوری نشده یا پیامک بده خودشو معرفی کنه یا که کلا بی خیال شو و بشین سر درست.
میترا همیشه راه حل هایی می داد که خودم می دونستم اما بازم با گفتنش بهم آرامش می داد که یکی هست دوستم داشته باشه و یه فکر حال و احوالم باشه.
با دستای لرزانم گوشی رو قطع کردم.
چالش های پیش امده زیاد شده بود ودر ذهنم مثل ماهی شنا می کردند.
صدای درب مرا از عالم افکارم بیرون آورد.
-دخترم درساتو بخون امشب زودتر می ریم.
-کجا مامان؟
مامان نگاهی به من انداخت و گفت:
-دیشب گفتم. برای یک مهمانی رفتن باید من صدبار به هر کدومتون بگم.
-وای مامان. بی خیال من بشید. فردا امتحان دارم ها! به دایی سلام برسونین و زندایی هم منو مطمئنم درک می کنه و بهت قول می دم ناراحت نمی شن.
- یک ساعت وقت داری. زود درساتو می خونی . ساعت هشت آماده پایین باشی.
درب را هم بدون هیچ مکثی بست. این کار یعنی حرف من جای اعتراضی ندارد. مامانم با این کارش غمی به دلم انداخت که می خواستم از شدت ناراحتی یک گوشه بنشینم وبه حال و روزم زار بزنم.
باهر بدبختی که بود گرامر زبان را هم خواندم. ساعت هفت وچهل و پنج دقیقه بود که ثریا به اتاقم آمد و گفت:
-شال سبزت رو به من میدی؟
-آره برو از کشوی سوم بردار.
-ممنون خواهری.مامان مجبورت کرد بیای؟
-آره. اصلا هم دلم نمیخواد!
سرم را پایین انداختم و ناخودآگاه آهی کشیدم.
-الهی دورت بگردم آجی گلم.
مرا در آغوشش گرفت. بااین که با هم سه سال تفاوت سنی داشتیم اما هم دیگر را به خوبی درک می کردیم.
-ستاره؟
با چشمای درشت اش که همیشه دلم برای معصومیتش ضعف می رفت به چشم هایم خیره شد.
-جان ستاره.
-کتاب رو هم باخودت بیار، اتاق نگار درس بخون.
-ناچارم همین کار رو بکنم.
-پس پاشوحاضر شو که بابا هم تو راهه.
-سینا کجاست؟
-با پوریا دفترشون هستن. مامان گفت:«خودش از همونجا میاد»
-باشه. پس من حاضر شم.
کمد لباس هارا سه بار از این طرف به آن طرف کردم و در آخر مانتو سرمه ای رابرداشتم.شلوار یخی با شال حریر سفید را هم انتخاب کردم.
جلوی آینه داشتم موهایم را شانه می زدم که از پشت سر صدای ثریا را شنیدم:
-چه خوشگل شدی! به به لذت می برم از این همه قشنگی. بذار من موهاتو شونه بکشم.
شانه را به او سپردم و خودم روی صندلی آرایشی نشستم.
-عجب موهای پر پشت و خوش حالتی داری. کاش این موها رو هم من از مامان به ازث می بردم.
خنده ای دلچسب به لبانم آمد و از تعریف ثریا خوشحال شدم.
ساعت هشت و پنج دقیقه بود.
-وای.دیر شد.
-نگران نباش بابا هنوزنرسیده.
نفس راحتی کشیدم و از جلوی میز کرم را برداشتم و به گونه های به قول میترا:«سیبی!»ام کشیدم.نمی خواستم زیاد آرایش کنم؛ پس با یک رژ لب صورتی مات تمامش کردم.
کیف سفید شب را به همراه کتاب ام برداشتم.
بابا هم رسیده بود و داشت آماده می شد.
مامان برایش کت و شلوار طوسی اش را کنار گذاشته بود، انگار با هم ست کرده بودند؛ چون خودش نیز کت و دامن طوسی اش را به تن کرده بود.
خلاصه سوار ماشین شدیم و در طول مسیر بابا با موبایلش راجب کارای اداره صحبت می کرد. دوست صمیمی بابا پشت خط بود. صدای موزیک خیلی کم بود و من حوصله ام سر رفته بود.

نوشته : محدثه نوری

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان شفق قطبی(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۸
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی