پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #شفق_قطبی

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 10
صبح فردا هم از راه رسید؛ درحالی که هیچ آمادگی برای امتحان دادن نداشتم اما حاضر شدم تا با هر آنچه از قبل می دانستم سوالات را جواب بدهم.
سرجلسه امتحان به نیمی از سوالات جواب دادم و به سوالاتی که جواب نداده بودم برگشتم؛ تست ها را شانسی جواب دادم. یک لحظه به خودم اومدم دیدم من برای کنکور اصلا آمادگی کافی ندارم. اندازه ی تلاشم به اندازه ی هدفم نبود پس سعی کردم امتحان را هر طور که شده بدم و به کتابخانه پناه ببرم و تاشب همچنان درس بخوانم.
من و میترا همزمان برگه هایمان را تحویل مراقب جلسه دادیم.
-آخیش دیگه داره تموم میشه امتحانا و یک نفس راحتی می کشیم.
-آره فقط دوتا مونده...
-امتحان چطور بود؟
-هرچی بلد بودم نوشتم دیگه...
-اون شماره که پیام می داد چی شد؟
-جوابشو ندادم بابا...منو مسخره خودش کرده بود مرتیکه!
-از کجا مطمئنی مرد بوده؟!
-خب زنیکه! میترا اگر تو نبودی دندونام رنگ خورشید رو نمی دیدن.
-پس خداروشکر ویتامین دندونای جنابعالی رو تامین می کنم! حالا این تیکه ای که انداختی یعنی چی؟
-این حجم از خنگ بودن بعیده تو وجود یک آدم باشه...
بلند زیر خنده زدم، اما انگار میترا ناراحت شده بود.
-الهی دورت بگردم، ناراحت نباش. آدم به دوست خنگ هم نیاز داره.
دستم را دور گردنش انداختم و بوسه ای از مهر و عشق نثار گونه ی هلویی رنگش کردم.
-ای بمیری میتی! چه کرمی زدی صبحی...الان که همه پسرا در خواب ناز به سر می برند.
شدت عصبانیتش کمی بیشتر از حالتی بود که فکر می کردم.
-ای بابا خب حرف بزن دیگه! طاقت سکوتتو ندارم.
سرمو پایین انداختم و اخم کردم...
-دفعه آخرت باشه ناراحتم کنی ها!
-دورت بگردم.چشم.
-ستاره کتابخونه میری؟
-آره...یک هفته هست تست نزدم.جمعه هم آزمون دارم و هفته ی بعد هم کنکور...وای خدای من...
هردو حال و حوصله حرف زدن نداشتیم.
-توام میای؟
-آره منم مهمان داشتیم سه شب هیچی نخوندم.
-پس بزن بریم بترکونیم.
ما به هم دیگر قول داده بودیم هیچ وقت نذاریم چیزی ناراحتمان کند. کنکور هم مستثنی نبود!
به کتابخانه رسیدیم؛ چون پیاده آمده بودیم ابتدا از آب سرد کن که سمت چپ ورودی سالن بود آب خوردیم وبعد هم به سمت تالار مطالعه نوجوانان راهی شدیم. من تصمیم گرفته بودم امروز به درستی درس بخوانم و موفق هم شدم...
آن روز هم مثل هفته پیش ترکوندیم.
ساعت نزدیک هفت شب بود و مسئول چینش کتاب ها آمد تا در پایان تایم کتاب هایی که بچه ها تحویل داده بودند را سرجایشان قرار دهد.
همیشه هم کارش را با کوباندن کتاب ها به لبه میز آغاز می کرد و صدایی تولید می کرد که من خوش نداشتم؛ چندین بار هم تذکر داده بودم که بعضی ها هستند که می خواهند تا لحظه آخر هم از فرصت استفاده کنند و درس بخوانند، اما به ظاهر تذکر ها نتیجه ای نداشت.
میترا از قدرت تمرکز خوبی برخوردار بود و هم چنان در حال مطالعه بود.
من هم سعی کردم گوش هایم را بگیرم و معنی کلمات فارسی را بخوانم_هم برای امتحان فردا و هم این که عادت داشتم قبل از رفتن کلمات را حفظ و مرور کنم_.
از کتابخانه بیرون امدیم. میترا چشم هایش به شدت خسته شده بود و چون عینک مطالعه اش همراهش نبود جلوی پایش را هم نمی دید و این عجیب نبود!
-چندتا تست زدی؟
-ستاره مواظب باش من فقط پخش زمین نشم. فکر کنم 230 تا.تو چندتا؟
-300تا...
-اوف بابا کنکوری جان خسته نباشی.
-پس توام مراقب من باش کله پا نشم.
تاکسی گرفتیم و شب هم من سریع شام خوردم و خوابیدم.
صبح روز امتحان ادبیات رسید و باز هم به سختی از تخت بلند شدم. بابا من را به مدرسه رساند و گفته بود منتظر می ماند تا امتحانم تمام شود و بعد من و میترا را به کتابخانه برساند.
امتحان آخری تاریخ ایران و جهان بود و ما می خواندیم و به عضدالدوله و شاپور اول ناسزا می گفتیم که چرا ما باید فتوحات و افتضاحات شما را بخوانیم! به ما چه. تصمیم گرفتیم تست های تاریخ را هم فورا بزنیم تا فراموش نکنیم و برای همیشه این کتاب را ببندیم.
شب که خانه آمده بودم چشمم به موبایل که سه روز روشنش نکرده بودم، افتاد. اما دیگر توان نداشتم که به شارژ بزنم_امروز هم من420 عدد تست زدم_ .
از این که این آخرین امتحان بود خوشحال سربر بالین گذاشتم و تا چشم هایم را نبستم خوابم برد...

نوشته : محدثه نوری

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان شفق قطبی(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۰۹
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی