پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 71
چند کلمه ی ساده بود، اما من از بی رنگ بودن شان چه ها که نساختم! دستمال سفره بی گناه بود، اما بی هیچ منتی داشت فشار دست هایم را تحمل می کرد و دَم نمی زد.
-چی کار کردم؟
گویی شش دنگ حواسش پی من و کارهایم بود که دستمال را از دستم بیرون کشید و ناخن هایم به مغز دستم رساند.
-هیچ کاری نمی کنی، واسه ی این می گم.
سر به زیر انداختم، مگر یک ساعت پیش وعده ی همراهی کردن نداده بود؟ مگر قرار نبود دیگر مواخذه ام نکند؟ کلافه از جایم برخاستم.
-من می رم یه آبی به دست و صورتم بزنم، بر می گردم.
صدای نهال و پاشنه های صندلی با هم تلاقی پیدا کرد و هر دو ضعیف به نظر آمدند.
-می خوای همراهت بیام؟
توانستم اشک حلقه شده در چشمان گله مندم را با بالا گرفتن سرم مهار کنم، اما توان کنترل بغض آوار شده در گلویم که بی هنگام سر باز کرده بود را نه.
-نه نهال جان؛ لازم نیست.
تمام آدم های اطراف را نادیده گرفتم و بغضی که داشت ضعف مهمان قلبم می کرد را رها کردم، دست جلوی دهان بردم تا آن فریادی که روی سینه ام حکم وزنه ی صد تنی داشت، افشا نشود و جمع حاضر را از غم درونم آگاه نسازد. به اتاقکی پناه بردم و گوشه ای کز کردم، خنده ی زیبای دختری که مقابلم مشغول تمدید آرایشش بود توجه ام را جلب کرد و نگاه حسرت وارم را دقیقه ای روی خود انداخت. چشمانم را بستم تا مبادا نگاه حسد وارانه ام را بر خنده و زندگی کسی بیندازم و دلم آه بکشد. شیر آب را گشودم و به سمت چپ متمایل کردم، شاید از سرمایش به خودم بازگشتم، چندین بار روی صورت و حتی موهایم آب ریختم، با آن همه سرمای استخوان سوز باز هم گرمای اشک را روی گونه هایم قابل فهم بود، دستی روی شانه ام نشست و مشت پر از آبم را خالی کرد، نگاهش کردم. همان دختری بود که صدای خنده اش برایم جالب بود، لبخند مهربانی زد.
-عزیزم داشتی خفه می شدی، آخه حواست کجاست؟
حواسم در صدد بود تا دلیل این همه درماندگی هایم را پیدا کند، یقه اش را بگیرد و تا می تواند به زمین بکوباندش و لعنتش کند، اما این ها را چگونه به او می فهماندم؟ لبخند تصنعی بر لب هایم جاری کردم.
-ن...نه، فضای این جا یکم خفه کننده است، واسه همین گرمم شده بود.
دستی به شانه ام کشید و تک خنده ای کرد، چشمان بادامی شکلش کش آمدند‌.
-گریه ات هم از گرمای هواست؟
سر به زیر انداختم و با لبه های بافته شده ی شالم بازی کردم، دست زیر چانه ام برد و صورتم را مقابل خود قرار داد.
-من که می گم نه گرمای هوا، نه آدم های این دنیا و نه هیچ چیز دیگه ای ارزش قرمز کردن چشم های قشنگت رو نداره، دنیا دو روزه، هیچ کس موندگار نیست و ما بی این که قدر دان باشیم ثانیه هامون داره می گذره، گذشتنش مهم نیست ولی چه طور گذشنش چرا، تا می تونی لذت ببر و اون جوری زندگی کن که دلت می خواد. تلاش کن و بخواه شاد و مفرح زندگی کنی، به حرفم می رسی.
نزدیک شد و بر پیشانی ام بوسه ای زد و با نگاهی کوتاه از تیررس دیدم محو شد‌. حرف هایش چه زیبا بود، دنیا دو روز بود و من فقط نیم روزش را شاد بودم، کاش می ماند تا برایش می گفتم فقط تلاش برای شاداب زندگی کردن کافی نیست و همیشه سرنوشت هم بخیل است. بعد از خشک کردن صورتم به جمع سه نقره ی امید، نهال و دریا پیویستم، سفارش ها که شامل شیش کباب، برنج، سالاد فصل زیتون پرورده و انواع مخلفات دیگر می شد روی میز تریین شده بود و همه منتظر بودند من بروم تا شروع به خوردن کنند‌.
-ببخشید معطل شدین.
دریا با اخم اسمم را خطاب کرد.
-ساحل کجا بودی؟ شکمم داره صدا می ده ولی عمو امید اجازه نداد غذا بخورم.
خنده ام گرفته بود ولی از طرفی هم نباید امید را سرزنش می کردم.
-عمو امید کار درستی کرد، حالا هم جای نق زدن غدات رو بخور عزیزم.
لب هایش را جمع کرد و دستانش را زیر بغل برد. اخم ریزی به پیشانی ام گره خورد.
-دریا‌؟ قهر و ناز نداشتیم، این شرط آوردنت به بیرون بود.
امید میان بحث بی سر و ته مان مداخله کرد.
-دریا جان غذات رو بخور.
قاشق را برداشت و با کمک چنگال تیکه ای از گوشت درون

ظرف را برید و در دهان دریا چپاند.
-من افتتاحش می کنم، تموم کردنش با تو.

نوشته : نگین شاهین پور

ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان چشمها هم نفس میگیرند (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۲۷
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی