پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 72
همه شروع به خوردن کردیم، تکه ای کاهو برداشتم و رویش آب لیمو ریختم، مشغول خوردن بودم که امید آرام، جوری که فقط من بشنوم گفت.
-یادت نره دریا هنوز کوچیکه؛ توان ناز کشیدن نداری، کاری نکن که باعث بشه باهات قهر کنه.
چنگال را در بشقاب شیشه ای مقابلم انداختم، همه جا خوردند.
-باشه.
چیزی نگفتم، حتی راجع به رفتار های دلخراش امید فکری هم نکردم. خودم را با غذای مقابلم که رایحه ی خوشش روانه ی ریه هایم شده بود، اما توان تحریک کردن اشتهایم را نداشت کردم.

فنجان چای را روی میز مستطیل شکل نهادم و رو به رویش نشستم، با دلهره ای که از نوع خبر دادنش روانه ی وجودم شده بود، لب گشودم.
-تونستی بلیط بگیری؟
فنجان چای را بالا برد.
-نه.
اگر می خواستم رو راست باشم و منطقی لب به حرف بگشایم، باید می گفتم خیال نا آرامم راحت شد، اما من بودم و هزاران سوال بی پاسخ در ذهنم.
-چرا؟ مشکل کجا بود؟
نگاهی کوتاه انداخت و به سمت شومینه ای که آتشش را به جان چوب های بی آزار انداخته و داشت به خاکستر مایلشان می کرد، رفت و مشغول بر هم زدنش شد.
-چون برف اومده، قطار نمی تونه ورود و خروج کنه و همه ی راه ها بسته است، خواستم بلیط هواپیما بگیرم ولی این هم نشد چون هوا رو مه گرفته.
دستانم را در هم قلاب کرده و به پشت تکیه دادم، مخفی اما نفس آسوده ای کشیدم، از ندیدن کسی که مرا به دنیا آورده بود، شادمان شدم، دلیلش برای خودم هم قابل درک کردن نبود، نفس حبس شده در مجرای سینه ام را آزادانه رها کردم و لب به حرف گشودم.
-پس کی می تونیم بریم؟
از جایش برخاست و دستانش را در جیب کتش فرو برد، میان ابروان کمانی اش، گره ای عمیق به وجود آمد و همانند من نفسی عمیق کشید.
-نمی دونم، فقط می دونم الان نمی شه، عجله نکن، وقت زیاد هست.
در فکر فرو رفتم و به عاقبتم که به خیر می شود یا نه، اندیشیدم. سوال های مجهولی در ذهنم شکل گرفته بود، که در حال زداییدن قدرت تکلمم و نداشتن تمرکز روی حرکاتم بود.
با صدای دریا به خود آمدم. در آغوشم دیدمش، در یک ثانیه، شریان های منقلب وجودم، رنگ آرامش گرفت و کالبدم از این همه مهر گرم شد.
-ساحلی من و نهال می خوایم بریم بیرون، تو نمیای؟
به موهای ابریشمی اش دست کشیدم و رد بوسه ام را روی صورتش بر جا انداختم.
-نه عزیزم، تو برو من هستم.
از آغوشم بیرون آمد.
-باشه پس مراقب خودت باش.
دلم، روحم، روانم را آرامشی از جنس گل، احاطه کرد، قلبم با تمام قوا خون را به یاخته یاخته ی اندامم تزریق کرد. همین یک کلمه یعنی همه چیز! آن هم اگر از زبان نوگلی باشد که تازه سر
از غنچه بیرون آورده است. نزدیکش شدم و بوییدمش، دم گوشش نجوا سر دادم.
-من مراقب خودم هستم، شما مراقب باش که اگه نباشی با ساحلت طرف می شی.
با دستانش کوچک و لطیفش صورتم را قاب گرفت و تشویش را از وجودم دور کرد.
-ساحلت؟ یعنی تو ساحل من هستی؟
خواستم جوابش را بدهم که نهال دستش را کشید،‌ متعجب مانده بودم که به حرف آمد.
-نخیر دریا جان، از این خبرا نیست و ساحل واسه ما...
صحبتش را قطع کرد و نگاهی به امید انداخت، نگاهش به او را اصلا درک نکردم، که سعی در کامل کردن حرفش کرد.
-یعنی واسه من هم هست.
پالتویش را به دست گرفت و از من و امید خداحافظی کرد. تعجب کردم، مگر قرار نبود امید هم با آن ها همراه شود؟ برخاستم و دکمه های پالتوی دریا را بستم و کلاهش را درست کردم.
-دریا دستکش هات رو نیار، خب؟
-خب.
نهال بوسه ای بر روی صورتم انداخت و با گفتن حرفش خیالم را از بابت دریا تخت کرد‌.
-حواسم بهش هست، نگران نباش خانم همیشه دلواپس.
لبخندی به مسئولیت پذیری اش زدم و روانه شان کردم، بعد از این که رفتند داخل برگشتم، نمی دانستم باید چه بگویم یا چه کاری انجام دهم، از تنها بودن با امید معذب بودم، بدون آن که نگاهش کنم مقابلش رفتم و فنجانش را برداشتم.
-چای رو عوض کنم، سرد شده.
بی حرف، فنجان را از دستم بیرون کشاند.
-لازم نیست، بشین باهات حرف دارم.
آرامشی که دریا در جانم تزریق کرده بود، به لطف امید، از بین رفت و طبق معمول استرس و دلشوره جایش را گرفت.
نشستم و دستانم را در هم مشت کردم، نمی دانستم می خواهد از چه صحبت کند اما قلب و عقلم گواه بد می داد.
-همیشه وقتی استرس می گیری دست هات رو توی هم گره می زنی و رنگت تغییر می کنه.

نوشته : نگین شاهین پور

ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان چشمها هم نفس میگیرند (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۲۷
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی