👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت پنجم
اسم مادربزرگم را که آورد فهمیدم تعارفش بیخودی نیست و سوار شدم .
آه ! چقدر ماشینش گرم و نرم بود.
حس می کردم تمام یخ تنم در حال آب شدن است.
بعد از منجمد شدن بند بند وجودم در آن سرما این جداً حس دلپذیر و بی نظیری بود .
-چرا با میلاد نرفتی؟!
از سوالش جاخوردم و با تعجب به او خیره شدم.
حواسش جمع خیابان بود و کاملاً جدی بنظر می رسید:
برای شما مهمه؟
نگاه سرد و بی تفاوتش را از من عبور داد و در حالیکه بار دیگر به خیابان چشم می دوخت سری تکان داد .
-نه ..... همین طوری پرسیدم .
از اینکه برای یک لحظه تصور کردم برایش مهم شده ام و ته دلم ذوق کرده بودم از خودم خجالت کشیدم ... .
تمام راه دلم می خواست حداقل حالا که می داند من مثل سایرین نمی خواهم آویزانش باشم کمی صحبت کند.
اما دریغ از یک کلمه حرف که بینمان رد و بدل شود.
بالاخره به محل کارم رسیدم.
مقابل ساختمان توقف کرد:
روز خوبی داشته باشی.
در حالیکه پیاده می شدم گفتم :
ممنون ... شما هم روز خوبی داشته باشید.
( پیاده شده بودم و در را بستم ) خدانگهدار.
سری تکان داد و من قدمی برداشتم تا وارد پیاده رو شوم که پاشنة بلند چکمه ام روی برف سر خورد.
محکم به پهلو روی آسفالت خیس و پر از گل و لای خیابان افتادم.
پایم حسابی درد گرفته بود و تمام لباسهایم کثیف شد .
بیشتر از آنکه دردم را حس کنم خجالت می کشیدم.
آقای زند بلافاصله پیاده شد و ماشین را دور زد.
در حالیکه به کمکم می آمد سری با تأسف جنباند :
چیکار می کنی دختر ! زیر بغلم را گرفت.
کیفم را برداشت و کمکم کرد برخیزم.
- جاییت درد نمی کنه؟
دندانهایم را روی هم فشردم تا درد پایم را پنهان کنم: نه. خوبم.
نگاه غضبناکش را که از زیبایی می درخشید به من دوخت:
چرا دروغ می گی؟ پات رو بذار رو زمین ببینم.
به زحمت با وجود دردی که داشتم اینکار را کردم و درحالیکه کیفم را از او می گرفتم گفتم:
- شما برید.من حالم خوبه.
- با این قیافه می خوای بری سرکار؟
- دوستمه آقای زند. غریبه که نیست.
می رم بالا پالتومو تو دفتر می شورم.
- خیلی خب ... بیا برو. مواظب باش باز سر نخوری.
- باشه... .
منتظر ماند تا وارد ساختمان شدم و او رفت.
وقتی وارد دفتر کار ساراو شوهرش شدم ،
جواد همسر سارا با تعجب و حیرت نگاهم کرد: اینو !!! ... چی شده؟
- هیچی خوردم زمین.
بلوز زیر پالتویم کاملاً پوشیده بود و در حالیکه پالتویم را در می آوردم سارا نیز به استقبالم آمد : وای !!! حالت خوبه؟ کجا خوردی زمین ... .
به کمک سارا پالتویم را تمیز کردم و روی شوفاژ انداختم تا خشک شود.
سارا و شوهرش مستند ساز بودند و من تازه به گروه دونفرة آنها اضافه شده بودم.
آنها به سفارش گروههای مختلف کار می کردند ومستند هایشان کاملاً محدود بود. قرار بود جواد به زودی مرا به یکی از همکارانش که مستندهای وسیع تر و بازتری می ساخت معرفی کند.
من عاشق کارهای گروهی در محیط های باز بودم و بیشتر تمایل داشتم در طبیعت کار کنم ... .
نویسنده : مینو جلایی فر
ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۹/۰۱/۲۸