پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #شفق_قطبی

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 74
عزیز جواب داد.
- سلام پسرم، عاقبتت بخیر، چه حلال زاده ای! همین الان از ستاره پرسیدم که چرا احسان نیست.
احسان نگاهی عصبی به من انداخت و بعد رو به مامان کرد و گفت: عمه، تو تربیت دخترت کوتاهی کردی ها... از ریحانه بانو همچین دختری ؟!
و بعد اشاره ای به من کرد.
عضلات فکم منقبض شدند. به چه جرعتی همچین جسارتی به من و خانواده ام کرد! حقش بود که گوشش را ببرم و داخل جیب شلوار کتان مشکی اش بکنم!
خدارا شکر، پدر به جای من جواب داد: دختر به این خوبی، کل فامیل حسادتش رو می کنن. بیا بغلم دختر بابا.
منم از خدا خواسته... مستقیم بغل بابا رفتم بغلش کردم!
احسان از تعجب شاخ در آوده بود.
عزیز به احسان نگاهی کرد و گفت: احسان؟ بیا بشین مادر، برای چی سرپایی؟
دستش را در جیب شلوارش کرد و گفت: عجله دارم، باید برم. اینم قرصاتون، دستورش روش هست.
نگاهی به من کرد.
- دختر عمه، ساعت گوشیتو تنظیم کن و حواست به تایم باشه.
نزدیکم شد و با صدای ارامی گفت: ببینم از پس همچین کاری،برمیای!
نیشخندی پررنگ زد و گفت: جوجه رنگی!
عزیزجون با کنجکاوی حرف های احسان را حلاجی می کرد و نگاهی به من می انداخت؛ انگار نمی توانست این معادله را حل کند.
احسان عزم رفتن کرد و با گفتن خداحافظ خانه را ترک کرد. به اتاق خوابم رفتم و با تمام وجود تختم را بغل کردم. به سقف خیره شدم و ناگهان به یاد عماد افتادم؛ حرف های پرستار مثل اسکی بر روی مغزم رژه می رفت. در گیر ودار این بودم که به پرستار زنگ بزنم یا نه که در اتاق بازشد و عزیز را در چارچوب در دیدم.
-جانم عزیز؟ می گفتین خودم بیام پیشتون.
لبخندی مهمان صورت سفیدش شد.
-نه مادر اومدم یک حالی عوض کنم.
نگاهی به اتاق انداخت و گفت: الحق که خوش سلیقه ای! به به... این عکس هارو کی گرفتی؟
به دستش که اشاره کرده بود چشم دوختم و گفتم: این جا ماله قبل از کنکوره... مسافرت به کویر.
-با کی رفتین؟
-از طرف شرکتی که سینا اون جا کار می کنه، تور گذاشته بودند؛ رفتیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت... ستاره ها... کهکشان راه شیری همه رو با چشم غیر مسلح دیدیم.
چشم هایش را ریز کرد و گفت: تنها رفتی؟
-اشکالی داره؟
-چرا وقتی خانواده داری مجردی بری؟
خنده ام گرفت.
-نه سوئه تفاهم نشه؛ سینا و نگار هم بامن بودن.
هنوز راضی نشده بود.
-خوب مادر... پدر و مادرت که نمیشن!
برای این که فضای گرفته را عوض کنم کنارش رفتم و دست هایم را برایش باز کردم.
-بیاین بغلم...
چشم هایش از تعجب درخشید.
-من یه دونه عزیز که بیشتر ندارم.
و بغلش کردم. دستش را روی سرم کشید و انگشتش را از لای موهایم رد کرد.
-قربون اون موهای حالت دارت بشم، چه بوی خوبی میده موهات مادر.
-امان از شما عزیز... یک رازیه که به کسی نمیگم.
-حتی به من؟ تو نوه ی عزیز دردونه ی منی، عین پدربزرگ خدابیامرزتی؛ صدات، رنگ طوسی چشمات، لبخندات... خدابیامرزه اقاجونتو، جاش بهشت برین باشه، تو انگار تکه ای از وجود حاج سلیمانی...
قطره ی اشکی گوشه ی چشمش جمع شد و ادامه داد.
-این عشق پدرسوخته؛ هنوز بعد از ده سال جدایی باز هم تو رگام جوشش می کنه.
بالبخند حرفش را تایید کردم. دلش می خواست بازهم صحبت کند و من هم به او اجازه دادم.
-ستاره، مادر... اون روزهایی که حاجی از شالی به خونه میومد، من رعناترین دختر روستابودم. پونزده سالم بود که عروس شدم و سال بعدش جواد به دنیا اومد. اقا خدابیامرز روزی نبود که خونه بیاد و دستش خالی باشه. شده حتی گل از باغچه ی حیاطمون می کند و میاورد بهم می داد.
نفسی از افسوس کشید و به بیرون پرتاپ کرد. چند لحظه به گل های قالی خیره شد و به چشم هایم زل زد. دستم را گرفت.
-ستاره، تو چشات یه غم عجیبی موج می زنه. چیشده مادر؟
یکه خوردم! دروغ زدن در محضر فردی که از یک دکتر روانشناس بیشتر می دونست، کار راحتی نبود؛ اما فاش کردن عشقی فراموش شده هم جالب نبود.
منتظر به دهانم خیره شده بود.
-لطفا نپرسین... باعرض معذرت.
-اگر من ازت میخوام که بگی، بخاطر اینکه با گفتن راحت میشی. حرفی که پشت دهن بمونه دردل میشه مادر. من که غریبه نیستم، از مادر خودتم بهت نزدیک ترم. میگی نه، تا مدرک رو کنم برات؟

نوشته : محدثه نوری

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان شفق قطبی(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۲۸
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی