پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت یازدهم
همین که اجازه می ده
باهاش باشم بهترین چیزه .
اگه یه روز بخواد این رابطه رو قطع کنه من از غصه دق
میکنم ...
نمی دونی باران !
من دیوونة اون نگاهشم .
وقتی خسته اس، وقتی نگاه
پرنیازش رو به من می دوزه وحس می کنم می تونم آرومش کنم و کاری براش
انجام بدم بهترین احساس رو دارم .
– اما اگر یه روز دیگه نخواستت چیکار می کنی ؟
نگاهش رنگی از غم گرفت و آهی کشید : بهش فکر نمی کنم .
می ترسم بهش
فکر کنم .
- وقتی با هم تنهایید باهات مهربونه ؟ ... .
نیم لبخندی زد و شانه ای بالا انداخت :
ای !!!... . بدنیست.
با تأسف سری تکان
دادم:
اصالً نمی فهمم سعیده !...
چطور می تونی عاشق مردی باشی که فقط به
خاطر هوسش تورو می خواد؟
سعیده لبخند زد: اون جذابه باران . جذاب . من عاشق
اینم که تو حصار دستاش باشم و با نگاه قشنگش احاطه ام کنه .
– فقط همین ؟!
با نگاهی که ماالمال از آرزوهای دور و دراز بود و از خوشحالی می درخشید به من
نگریست و لبخندش را تکرار کرد: منظورت چیه که میگی فقط همین ؟! ... اون
همه چی داره .
اصلا تو می دونی اون کیه ؟ این سؤالی بود که بدم نمی آمد جوابش
را بشنوم :
نه ! مگه کیه ؟
ذوق زده انگشتانش را درهم گره کرد: اون پولدارترین
مردیه که من دیدم.
می دونی صاحب چند تا هتل و شرکت تجاریه ؟!
چند تا جت
خصوصی داره ؟ تو توریستی ترین و بی نظیرترین جاهای دنیا هکتارها زمین و باغ
و هتل داره ... )
گرچه درآن زمان تصور می کردم سعیده کمی پیاز داغش را زیاد
می کند اما بعدها فهمیدم او به طرز وحشتناکی ثروتمند است.(
اون اصلًا یه آدم
معمولی نیست .
ببین چه ماشینهایی سوار می شه .
تمام ماشینهایی که سوار میشه
ماشینهای سفارشی هستن که شرکت بین المللی بوگاتی براش می سازه .
اوه !
باورت نمی شه اگه بگم با اون به چه جاهایی رو کرة زمین رفتم .
جاهایی که تو
حتی تو خواب هم تصورش رو نمی کنی ... .
لبخندی تحویلش دادم :
و تمام این چیزها همة اون چیزیه که تو رو عاشقش کرده
؟ سعیده با خوشحالی سری به علامت مثبت جنباند و من ادامه دادم:
اون با این همه
ثروت چرا اینجاست ؟
چرا مستند می سازه ؟
- عاشق این کاره ...
البته فقط شش ماه دوم سال اینکار رو می کنه و شش ماه اول
سال سرش شلوغه و مدام تو سفرهای خارجیه .
بالشتم را بالای تخت نهادم و دراز کشیدم .
بنظرم سعیده جداً دیوانه بود ...
شاید
هم زیادی عاشق بود .
اما چه عشقی! معلوم بود او هم فقط شیفتة جذابیت و ظاهر
آقای زند است.
شاید هم باید به او حق می دادم .
من احمق هم با اینکه فهمیده بودم
او با سعیده رابطه دارد باز هم دوستش داشتم و گرچه به احساسم اهمیت نمی دادم
تا مبادا پروبال گیرد و مرا به رسوایی کشاند ,اما احساسم با هربار دیدن او بیشتر می
شد و بیشتر دل م می خواست توجهش را جلب کنم .

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۳۰
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی