پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 82
چشمانم را روی یک دیگر نهادم. خسته بودند.
-آقا خواهش می کنم تند تر برید.
راننده که مرد میانسالی بود، از آینه مقابل کوتاه مرا نگریست. با لهجه ی شیرین و ترکی اش لب به سخن گشود.
-چشم، ولی آدرسی که شما دادین الان دیگه یه جای دور افتاده و متروکه است. کم تر کسی اون جا تردد می کنه.
صورت خیس از اشکم را پاک کرده و کمی خود را جلو کشیدم.
-یعنی هیچ کس اون جا زندگی نمی کنه؟
-چرا، اما کسایی ان که وضع مالیشون زیر خط فقر هستش، ببین بابا جان، من که راننده ی تاکسی هستم هم اون جا زندگی نمی کنم. دیگه حساب کن یکی چه قدر باید توی بد موقعیتی باشه تا توی اون محله ی قدیمی زندگی کنه‌.
سوال می پرسیدم، نمی دانم از کنجکاوی بود از بیچارگی محض!
-قبلا هم همین طور بود؟
راننده تک خنده ای کرد و صبورانه پاسخ سوال بی سر و ته مرا داد.
-نه دخترجان، سی یا چهل سال پیش منطقه ی شیخ نشین ها بود‌. یعنی کسانی که برو بیا داشتن و پولشون از پارو بالا می رفت، اون جا زندگی می کردن.
سری به علامت خاطر‌نشان کردن تکان داده و به پاس شکیبا بودنش در برابر سوال هایم تشکری به عمل آوردم.
دیگر هیچ نگفتیم، تنها در افکار چرکین خود غوطه ور گشتیم و نگاهمان را به جاده هایی که داشتند از آب آسمان خود را سیراب می کردند دوختیم. باید می جنگیدم، فرصت داشتم، کم آورده بودم اما باید دوباره که نه هزار باره خود را از منجلاب بالا می کشیدم و مغلوب و فرومانده ی سرنوشت مشئومم نمی گشتم.به اطراف نگریستم، تا چشم می دید کوه بود و کوه. درختان طویلی که سر از گردنه ها برون آورده و به فلک رسیده بودند، منظره را با طراوت نشان می دادند. همه ی خانه ها قدیمی بود و هر لحظه این امکان وجود داشت تا سقف بر سر کسانی که آن جا را آشیانه خود کردند فرو بریزد. بارش باران هم نمی توانست جلوی فعالیت کودکان را بگیرد و آن ها را از فوتبال بازی کردن منع کند، آن ها برای این که به خواسته ی خود برسند و مغلوب باران نشوند چکمه های ساق بلند و از جنس پلاستیک شان را پا کرده و از زندگی بی دغدغه شان نهایت لذت را می بردند. دست نهال را گرفتم و چشم از طبعیت اطراف زدودم، در آن همه خاکی که با آب باران مخلوط گشته بود، راه رفتن برایمان سخت و دشوار بود.
-ساحل می گم بهتر نبود با ماشین دنبال خونه می گشتیم؟! آخه سخته توی این وضع راه بریم.
-نه، چون باید در به در از همه ی ساکنین این جا بپرسیم تا بتونیم یه سر نخی ازشون پیدا کنیم.
-این جور هم که نمی شه، به زور داریم پاهامون رو از گِل بیرون میاریم.
-می گی چی کار کنیم؟ برای من هم سخته، ولی مجبورم. هر چند که تو مجبور نیستی.
-چرند نگو، اگه تو مجبوری پس بدون منم هستم.
لبخندی به پاس مهربانی اش زده و قدر شناسانه نگاهش کردم. راست می گفت، یک وقت هایی از فشار استرس و نگرانی یاوه گویی می کردم، دست از افکار خویش برداشته و آن ها را در پستوهای ذهن اندوهناکم چالشان ساختم. خود نیز جلو افتاده و نهال را به دنبالم کشاندم. چند ساعتی بود از خانه ها سراغ خانه ی مادری ام را می گرفتم اما هیچ کدام چیزی نمی دانستند، فقط یک پیرزن که به دلیل کهولت سن با لرزش سخن می گفت، با هر زور و اجباری که بود به ما فهماند این محله را باید پشت سر بگذاریم و به دیگر جاها برویم چون با نشان هایی که ما داده ایم کسی را نمی شناخت. درست یا غلط کار خود را نمی دانستم، اگر آمدنم اشتباه باشد چه؟ اگر اتفاقی بیفتد که وضعیت را خراب تر از چیزی که هست کند چه؟ مکرراً فکر های منفور را کنار زدم، هنگامی که تصمیم گرفتم برای پیدا کردن مادرم بیایم، همه ی جوانب را در نظر گرفتم، سختی و دشواری این مسیر را به جان خریدم، این نیز تمام می شد، می دانستم خدا در تمام لحظات تنهایم نمی گذاشت. هوا داشت تاریک می شد، دو دختر تنها و بی کس در شهری که هیچ کس و کاری نداشته اند پی در پی می گشتیم، اما چرا کسی چیزی نمی گفت؟ خسته شده بودم، پاهایم از درد گز‌گز می کردند و به دلیل هوا، سرمای شدیدی روانه ی جانم گشته بود. بی جان ایستادم.
-نهال، بیا برگردیم. بقیه اش بمونه برای فردا. خسته شدم.
نهال نفس نفس کنان مقابلم ایستاد.
-آخه چیزی نمونده تا این محله رو هم تموم کنیم.
-دیگه نا ندارم. بهتره برگردیم.
کنارم آمد و دستش را روی پیشانی ام گذاشت‌‌.
-تب داری. وای خدای من، چه قدر داغی.

نوشته : نگین شاهین پور

ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان چشمها هم نفس میگیرند (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۳۰
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی