پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #شفق_قطبی

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 88
با گیچی گفت: یعنی چی؟ چه رنگیه!
- رنگ شفق قطبی! ابی و سبز و زرد و صورتی... !
- اها. میشه ببینم؟
- بله. لباس تو کاوره...
سمت کاور رفت و از تعریفش فهمیدم او هم مثل من محو رنگ نابش شده است.
- دختر... این که محشره! چه سایه خوش رنگی پشت چشم هات بکشم... بعد از کلی تکان خوردن زیر دست الهام جون یک نگاهی به من کرد.
- به به. خدا چی افریده!
- تروخدا بذارین خودمو ببینم.
- نه اصلا. این قانون منه. تا لحظه اخر باید سوپرایز بمونه.
- ای بابا...
صدای جیغ فاطمه باعث شد صدایش بزنم.
- فاطمه... ؟
- الهام جون چه کردی! خدای من... جونه فاطمه؟
- نمیذارن خودمو ببینم.
- صبرکن نفس خانم. بذار آرایش لبت هم تموم بشه بعد محو تماشای خودت شو. الی جون رنگ موهاشو ترکیبی زدین؟
- اره گلی. روشن تر از موهای خودش شده. ابروهاشم یکم مواد زدم از سیاهی در بیاد. پیچوندن موهای حالت دارش مکافاتی بود. ولی به نظر خوب از اب در اومد
- کارتون حرف نداره. مخصوصا اون سایه ی پشت چشمم که عین رنگ لباسشه.
با حرص گفتم: بابا حوصلم سررفت ساعت شیش و نیم شده و من هنوز خودمو ندیدم. اصلا فاطمه خانم اگر از ارایشم خوشم نیومد چی؟
- هه. مگه میشه کسی از ارایش من خوشش نیاد! سکوت کردم.
- راستی این لباستو از کجا خریدی ناقلا؟ مثلش رو هیچ جا ندیدم.
ابرویی بالا انداختم.
- داشتن دوست خوب نعمتیست از نعمت های الهی...
یک ساعتی طول کشید تا کارم تمام شد. مامان بارها تماس گرفته بود و اخرین پیامش این بود که اگر دیر بشه کسی نیست دنبالم بیاد. فاطمه نیم ساعت پیش به منزلش رفت تا دختر کوچولویش را اماده کند و با همسرش به باغ می ایند و من دقیقا بدون وسیله بودم. در همین افکار قوطه ور بود که بالاخره ارایشگر ستمگر ما اجازه ی دیدن داد.
اول که خودم را در اینده دیدم حسابی جا خوردم. رنگ موهایم چندین درجه روشن تر شده بود و هاله ای از نور گرفته بود. بالای سرم شبیه گل جمع شده بود و با یک تاج گرد نقره ای رنگ که پر از نگین های کوچک و بزرگ بود خودنمایی می کرد. ارایش صورتم که خیلی باعث تغییر من شده بود یک خط چشم کشیده ی دنباله دار و سایه ی روغنی ابی رنگ که رگه هایی از صورتی در ان خودنمایی می کرد. رژگونه ی هلویی رنگ و رژلب صورتی خوش رنگ که با برق لب امیخته شده زیبایی امشب من را ساخته بود. لباسم هم یک پیراهن بلند بود استینش روی سرشانه پوفی بود و یقه ی باز هفتی داشت. پشت کمرم پاپیون بودو جلوی ان هم ساده! زیبایی این لباس به خاطر ترکیب رنگ خیره کننده ای که داشت جذابش کرده بود. جنس پارچه طوری بود که برق می زد. شنل اش را به تن کردم و شالی که به شنل چسبیده بود را بااحتیاط روی سرم گذاشتم.
- به تاکسی زنگ بزنم؟
- نه اجازه بدین اگر کسی دنبالم نیومد بهتون می گم.
الهام جون نزدیکم امد.
- بهتره امشب تنها نباشی اخه بدجور سو سو می کنی! مثل ستاره تو اسمون امشب می درخشی... شماره ی مامان را گرفتم بر نمی داشت.

مانده بودم که به کی زنگ بزنم که یاد احسان افتادم.
بالاخره با اکراه شماره ی احسان را گرفتم. چیزی نگذشت که جواب داد.
- بله، بفرمایید؟
- سلام ستاره ام.
- سلام. چطوری؟
- خوبم ممنون . ببین من الان ارایشگاه شهره ی شهر تو زعفرانیه ام . میتونی برام تاکسی بگیری؟
با تردید گفت: تاکسی برای چی؟
با لحن عصبی گفتم: تاکسی برای چی می گیرن؟
کمی فکر کرد و بعد گفت: خودم میام دنبالت. فوری گفتم: نه نمی خوام بهت زحمت بدم فقط لطفا برام تاکسی...
حرفم را قطع کرد.
- حرف رو حرف من نیار وقتی بهت یه چیزی می گم بگو چشم.
این همان دیکتاتور نام برده بود!
- باشه بیا.
- بخاطر تو نمیام فقط چون نگار گفته سفارش دسته گلش اماده شده میام اون سمت.
- باشه نیومده منت بذار!
- منتی نیست دختر عممی وظیفمه.
احسان یک معمای مبهم و سخت بود! فردی که از شخصیت او هیچ نمی فهمیدم.
- راستی. تا من بهت زنگ نزدم از ارایشگاه پاتو بیرون نمی ذاری.
با حرص گفتم: بهت قول نمیدم چون شاید دلم بستنی خواست و برم از سر کوچه بخرم. عصبانیت از صدایش فریاد می زد.
- ستاره من اعصاب درست و حسابی ندارم انقدر برای من یکی مزه نریز!
یک لحظه از لحنش ترسیدم و تلفن را قطع کردم.

نوشته : محدثه نوری

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان شفق قطبی(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۰۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی