پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 23
مریم سرش را پایین انداخت و بار دیگر مشغول حل کردن سئوالاتش شد و من در حالیکه چشم از گردنبند بر نمی داشتم به فکر فرو رفتم.
من هم مثل نیلوفر یک بچه خریداری شده بودم.
همه اینرا می دانستند حتی کیان و هرگز تا آن لحظه به این حد از این مطلب خوشحال نبودم...
اگر این نشان نیلوفر تنها عشق پاک کیان زند این مرد مستبد و خودخواه و مغرور بود می توانست کمک بزرگی به من بکند.
اگر او بعد از اینهمه سال چنین نشانی را در دستان من می دید فقط به یک چیز فکر می کرد...
اینکه قطعاً من با نیلوفر محبوبش رابطه ای خونی دارم که هر دو یک نشان را دارا هستیم. اما چطور می توانستم آنرا از آن دختربچه بگیرم.
تنها یادگار مادرش قطعاً برایش عزیز و دوست داشتنی بود.
کمی این پا و آن پا کردم و با تردید پرسیدم:
می تونم اینو یه مدت ازت قرض بگیرم مریم جان؟
او سرش را بالا آورد.
برای چند لحظه طولانی به من چشم دوخت.
ساکت و متین و آنقدر آرام که از خواسته ام شرمنده شدم.
جداً آدم بیشعوری بودم که برای رسیدن به خواسته هایم احساسات یک دختربچه را نادیده می گرفتم.
لبخند کمرنگی بر لبش نشست:
مال تو باشه خاله... .جاخوردم.
انتظار این بخشش را نداشتم با لبخندی مات گفتم:
نه عزیزم...نمی شه که مال من باشه.
-چرا خاله می شه.(نفس بلندی کشید:)
این مال مادرمه.من دارم می رم پیش مادرم.
دیگه بهش نیاز ندارم.
سرجایم وارفتم.
نمی دانستم اوتا این حد از بیماری اش آگاه است:
من دارم می میرم خاله...
همه فکر می کنند چیزی نمی دونم.
امامن خودم می دونم.
ولی به کسی حرفی نمی زنم بخصوص به بابام...
دلم نمی خواد ناراحت بشه.
نفهمیدم چرا!!!
اما بی اختیار مریم را در آغوش گرفتم و او هم مرا مثل مادری که هرگز نداشت در آغوش گرفت.
چقدر به حال آن کودک تنها حسرت می خوردم.
او که در اوج کودکی بزرگ بود و آزاد... .

-من باهات کاری ندارم.
آخرین باری که گندزدی به زندگیم هنوزیادمه... .
فریبرز پک محکمی به پیپش زد و قهقهه سر داد:
کیان!...پسر توچه مرگته؟
می دونم این ادا و اطوار برای اینه که سهم بیشتری می خوای...
خیلی خب من که همیشه با تو راه اومدم.
-لطفی به من نکردی... .
فریبرز کلافه پیپش را روی میز کار اتاقش رها کرد: من قصد جرو بحث با تو رو ندارم کیان.ببینم این دختره سعیده هنوز به دردت می خوره؟ کیان با تردید و انزجار به پدرش چشم دوخت: کاری بهش نداشته باش. هروقت به دردم نخوره خودم حسابش رو می رسم.
-آمارشو گرفتم. این روزا زیاد تزریق می کنه. به یه معتاد نمی شه اطمینان کرد. کیان با لحنی قاطع تکرار کرد: گفتم خودم حواسم بهش هست.(سپس برخاست و در حالیکه کتش را از روی دسته مبل بر می داشت ادامه داد:)من آدمت نیستم فریبرز...شریکتم.پس پاتو اندازه گلیمت دراز کن.
-حالا کجا با این عجله پسر شب مراسم داریم.بمون بهت خوش می گذره.
کیان نگاه منزجرش را به او دوخت:
با ته تغاریت(منظورش میلاد بود)خوش بگذرون....من جایی قرار دارم . او اینرا گفت و اتاق را ترک کرد.

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۰۳
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی