👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 104
چند روزی از آن ماجرا گذشت. قرار شد من و امید ماه عسل را به مشهد برویم و جشن عروسی را به بعد یا شاید هیچ وقت موکول کنیم. نمی دانستم چگونه باید دوری دریا را در این چند روز تاب می آوردم اما باید به هر طریقی که شده تحمل می کردم.
-دخترم؟ لباس گرم برداشتین؟
-بله مامان، نگران نباشید.
مادرم کنارم نشست. کمی هراس داشتم. دراز کشیدم و سرم را روی پاهایش گذاشتم.
-برام حرف بزن مامان.
-دختر قشنگم، تو به اندازهی کافی بزرگ شدی و من نمی تونم نصیحتت کنم، اما...
حرفش را قطع کردم.
-اما من تا آخرین لحظهی
عمرم به نصیحت و سرزنش های مادرم نیاز دارم. مامان نذار هر کاری دلم خواست بکنم. چون ازدواج کردم نباید هر طور که دلم می خواد زندگی کنم. یه وقت هایی دعوام کن، بزن زیر گوشم، سرکوفت بزن. می خوام وجودت برام هر روز پر رنگ تر از دیروز بشه. دوست دارم من رو مثل خودت یه آدم صبور کنی. مامان من امید رو خیلی دوست دارم، بهم کمک کن چهارچوب زندگی و خونه ی مشترکمون رو از خشت عشق بسازم و لیاقت امید رو داشته باشم.
مادرم خم شد و روی هر دو چشمانم را بوسه زد.
-این دنیا با همهی خوبی و بدیش به هیچ کس وفا نکرده عزیزم. باید قوی باشی و بتونی گلیم خودت رو خودت از آب بکشی بیرون. کاری برات پیش اومد باید بتونی انجامش بدی اما به شرطی که بدونی توی دردسر نمیفتی و این کارت هیچ وقت باعث نشه شوهرت احساس کنه تو بهش احتیاج نداری. تو سختی های زیادی رو به جون خریدی و این خوشبختی حق توئه. شک نکن لایق این عشق هستی. خدا هیچ وقت بدون حکمت کاری رو انجام نمی ده. همیشه بهش تکیه کن و یه زن قوی باش، سعی کن وقتی خونه میاد تو در رو براش باز کنی. مردها توجه می خوان، عشق می خوان، من تجربه دارم، نگاه امید مثل نگاه پدرت روی منه. برام آشناست. اون خیلی دوستت داره و شک نکن خوشبخت ترین زن دنیا میشی. از هیچی نترس، تو الان باید خوشحال باشی، درسته تعداد افرادی که اطرافت هستند کمه اما بدون تک تک اون ها جونشون رو هم فدای تو می کنن.
سرم را بلند کردم. دلم عجیب قرص شده بود و آینده را روشن می دیدم. پایش را بوسه زدم. دستانش را گرفتم و نفسشان کشیدم! چقدر عطر مادرانه اش خوب بود!
-مامان، ازت ممنونم که کنارم هستی، هیچ وقت ترکم نکن. من بدون تو هیچ و پوچم.
-من هم بی تو هیچی نیستم دخترم، تو و خواهرت اول و آخر زندگی من هستید.
در چشمانش نگاه کردم، آرام شده بودم. همان آرامشی که در نوجوانی از من دریغ شده بود.
دل کندن از عزیز هایم برایم سخت بود! وقتی با همه خداحافظی کردم و رسیدم به کوچک ترین عضو جمع، روی زمین مقابلش زانو زدم. آغوشم را باز کردم. با سرعت خودش را در سینه ام مخفی کرد. از شمیم خوش موهایش دَم گرفتم.
-دلم برات تنگ می شه دریای من.
نمی خواستم گریه کنم، دوست داشتم با صورت خندان از جوارشان مرخص شوم.
-ساحلی؟
-جان دل ساحلی؟
-برام یکی از اون عروسک هایی که وقتی شکمش رو فشار می دی حرف می زنه بخر.
همه امان با توصیفش به خنده افتادیم و من او را در آغوشم فشردم.
-به روی چشم. ولی تو هم باید خیلی مراقب خودت باشی و درس هات رو خوب بخونی. با نهال و محمد هم هر روز پیتزا نخوری.
دست های گوشتالودش را جلوی دهانش برد و خندید.
-باشه.
نوشته : نگین شاهین پور
ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۹/۰۲/۰۷