پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 48
بهادری به خیابان خیس مقابلش چشم دوخت و به بارانی که بی وقفه می بارید :
وقتی فریبرز اون بلا رو سر نیلوفر آورد از عشق تو نسبت به اون دختر بی خبر بود .اونروز مست بوده و وقتی نیلوفر وارد خونه می شه تو عالم مستی به خاطر شباهت زیادش به آهو فکر می کنه ...
( بهادری مکث کوتاهی کرد . نمی خواست بیش از آ ن نام نیلوفر را تکرار کند و آن حادثه را به یاد کیان بیاورد: ) بگذریم ....
من اون طفل معصوم رو ندیدم . خدا بیامرزش ....
آهو و مشکاتی بعد از مرگ بچه شون حسابی داغون شده بودند تا خدا یه بار دیگه اونا رو صاحب بچه کرد . فریبرز نتونست اونو از بیمارستان بدزده . اما بالاخره وقتی بچه فقط دوماهش بود یکی از خدمتکارها رو خرید و اونم بچه رو براش دزدید وبه دستور فریبرز اونو به عنوان بچه خودش فروخت به پدرو مادر فعلیش . خدمتکار هم بعد از اون گم و گور شد .
اینطوری فریبرز داغی به دل مشکاتی و آهو گذاشت که پیرشون کرد ....
کیان به دقت به او چشم دوخته بود و در دل آرزو می کرد حدسش درست نباشد : بچه دوم چی شد ؟
بهادری برای لحظاتی طولاتی و پر از ابهام در سکوت به او خیره مانده بود و بالاخره لب باز کرد :
اون همین بارانه ... کیان بی اختیار چشمانش را بست و سرش را به تکیه گاه صندلی چسباند . حدسش درست بود . بهادری ادامه داد : اونشب تو مهمونی وقتی دیدمش فکر کردم آهوست که زنده شده و جلوم ایستاده ....
با مادرش مثل سیبی که از وسط نصف کردنه. کاش بودی و بابات رو می دیدی که چطور با دیدنش بعد از اینهمه سال ...( لحظه ای سکوت کرد:)
گاهی دلم براش می سوزه . تو اینهمه سال بعد از آهو یکبار هم ندیدم که چشماش اینطوری برق بزنه . حتی وقتی با مادرت آشنا شده بود .... کیان بی آنکه چشمانش را باز کند میان حرف او رفت : بسه دیگه عمو !... بسه !... .
– نه بس نیست ... اونشب پدرت دم دمای صبح مست و خراب اومد خونم . یه چیزایی می گفت که منو می ترسوند . باورم نمی شه یه نفر بتونه تا این حد عاشق باشه و به انتقام فکر کنه ... فریبرز کینه شتریه ... کیان با غضب به او خیره شد . در تاریک و روشن ماشین چشمان شهلا و زیبایش می درخشید : نمی ذارم دستش به باران برسه ... . بهادری با حسرت به او چشم دوخته بود : بهتره این کار رو بکنی ... فریبرز می خواد از باران یه طعمه بسازه واسه زجرکش کردن مشکاتی . شک نداشته باش مشکاتی به محض دیدن باران بچه اش رو می شناسه و ثابت کردنش هم کار چندان مشکلی نیست . اما اینم به نفع دختره نیست ...می دونی که مشکاتی بعد از آهو دوباره با زنی ازدواج کرد که برادر کوچکش رو به عنوان پسرش بزرگ می کنه.
پسرش آدم روبه راهی نیست . بدجوری خیمه زده رو دارو ندار پدره . اصلاً هم بنظر نمی یاد دلش بخواد ثروت مشکاتی برسه به باران که نوه اصلی حبیب خدابیامرزه ... . بهادری ساکت شد و کیان با ذهنی پرازسؤال و تردید سکوت اختیار کرده بود : خیلی خب دیگه پسر وقتشه تا دیر نشده بجنبی . کیان با تردید پرسید : چرا اینا رو به من گفتی ؟
- چون تورو به اندازه بچه نداشتم دوستت دارم ...( بهادری با گفتن این جمله سرش را به زیر انداخت . گویی این تمام دلیلش برای حضور در آنجا نبود :) دلیل مهم ترش اینه که من تو دزدیدن باران به فریبرز کمک کردم .... احساس عذاب وجدان بدچیزیه ...آهو سالهاست که مرده اما گاهی می یاد به خوابم , تا به حال نشده باهام حرف بزنه . نگاهم می کنه . نگاهش یه دنیا حرف داره . انگار با نگاهش به من می گه : هی ! مرد ! یه روز که خیلی دیر نیست می یای اینطرف و اونوقت باید جواب نامردی که کردی پس بدی . دو مرد برای لحظاتی سرد و طولانی سکوت کردند .... کیان دستش را به سمت در برد تا آن را باز کند . بهادری دست مردانه اش را روی پای او گذاشت . کیان نگاه درمانده اش را به او دوخت .
– اگه کمکی از من خواستی بیا سراغم . اینهمه سال وجدان درد بدجوری منو از پا در آورده (کیان حال او را درک می کرد . دستش را به نشانه هم دردی روی دست او فشرد اما حالش آنقدر خراب بود که هرگز حتی به زور هم لبخندی بر لبانش نقش نبست ) چیزایی که امشب شنیدی همه اش یه راز بود . به روی خودت نیار که می دونی . خوش ندارم فریبرز دنیا رو روی سرم خراب کنه ... .
کیان در سکوت سری جنباند....

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۱۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی