👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 10
اوووف چقدر ماشین پارکه این جا..شک ندارم نصف این شاسی ها دوستای کسری خانه.
وقتی رفتیم داخل نیم متر دهنم باز موند، پسره رسما پارتی راه انداخته سکوی رقصو... اوه اوه تیپ دخترا رو ببین..چه خبره!
بابا هنوز بیرون ساختمون بود اما مامان مثل من فکش چسبیده بود زمین
بدون اینکه نگاه از جمعیت رو به روم بگیرم گفتم:اشتباه نیومده باشیم یه وقت؟!
مامان با آرنجش کوبید به پهلوم: جمع کن خودتو.. ببین نیلا ؛ این جور جاها با وقارت بیشتر به چشم میای مثل همیشه باش سنگین و رنگین. با پسرا هم گرم نمی گیریااا
خندم گرفته بود با شیطنت گفتم : سعی میکنم اما قول نمیدم!
بابا که رسید کسری خان مثلا به استقبالمون اومد
تیپ زده بود. به هر حال گل مجلسه دیگه!
راستی یکم شبیه جوونیای باباست و چهره ی معمولی و خوبی داره.
مامان پرسید: مه لقا کجاست؟ نمی بینمش
نگاه خیره شو ازم گرفت.
-مامان طبقه ی بالاست بزرگترا اونجا هستن..بفرمایید.
با دیدن موهای پسرونه و شرابی رنگ عمه، خندم گرفته بود فجیع! مثل این که اومدن گل پسرش حسابی بهش ساخته!
بعد سلام و بوسه بارون کردنم تا خواستم بشینم کسری گفت:
-بیا بریم پایین نیلا این جا حوصلت سر می ره.
عمو هم پشت بندش گفت: آره عموجون برو پایین پیش جوونا خوش باش.
حالا که فکرشو می کنم تماشای رقص دونفره خیلی کیف میده!
دختر عموهام یکم کنارم نشستن و حرف زدیم بعد رفتن وسط
این کسری غیرت میرت سرش نمیشه؟ رفقا شو آورده ریخته وسط جمع خونوادگی مون
منی که ظاهرم خوبه زیر نگاهای بعضی هاشون اذیت میشم اون وقت این دخترایی که خیلیاشونو نمی شناسم چه جوری با این لباسای ناجور راحت می رقصن؟!
یه شربت برداشتم و گوشه ی خلوت سالن نشستم.
یه قلپ خوردم،یکم دیگه..مزش عجیبه لیوانو جلوی صورتم گرفتم و در اون نور کم با دقت نگاش کردم
-عه عه عه...دختر عمو تو هم آره؟!
-هان؟
محمد (پسر عموم) نشست روی مبل کناریم
-اینا مناسب دختر کوچویی مثل تو نیست عزیزم!
مشکوک خیره شدم بهش: آب پرتقال نیست نه؟
-یه کوچولو قاطی داره(زد زیر خنده)
لیوانو گذتشتم رو عسلی
-مرگ..تو آدم نمیشی نه؟...میگم یه جوریه
-اختیار دارید ما پیش کسری جونت درس پس میدیم...جیگر!
- مرگ جیگر پس کار کسری ست
-نمیری وسط؟
-نخیر دوستان به جای ما!
دستمو کشید پاشو ببینم
-ول کن محمد حوصلتو ندارم یه چیزی بهت میگما
چشم چرخوندم تو سالن خدمتکارو پیدا کنم که با دیدن سیاوش فرشچی متعجب شدم.این جا چی کار میکنه؟
انگار اونم توقع نداشت منو این جا ببینه با کسری به ما نزدیک میشن .وای خدایا مردم از خجالت ..همیشه با سر و وضع رسمی منو دیده حالا با لباس شب !
درسته آستینام گیپوره اما،بالاتنه ی تنگی داره خب..
دستمو به گردن برهنم کشیدم و سعی کردم عادی برخورد کنم.
وقتی به ما رسیدن به رسم ادب بلند شدم و سلام کردم. اونم با یک لبخند جوابمو داد
-شما همدیگه رو میشناسید؟
کسری دستشو گذاشت رو شونه ی آقای فرشچی و گفت: سیاوش دوست دوران بچگیمه .
-و همکار من
-جدی؟ نگفته بودی تو شرکت دایی کار میکنی؟
-علم غیب نداشتم که خانم آریا دختر دایی جنابعالیه
کسری رو صدا زدن ببخشیدی گفت و ازمون دور شد.
روبه روی من کنار محمد نشست و مشغول صحبت شدن
ادامه دارد...
نویسنده : مریم افتخاری فر
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۹/۰۲/۲۸