👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 107
از گردش آن روز صبح حتی سوارکاری و اتفاقات بعدازظهر . . . فکر می کنم چیز زیادی را از قلم نینداخته بودم . گرچه مادرم از بی بند و باری متنفر بود ،اما به داشتن حجاب بین فامیل و نزدیکان چندان اعتقادی نداشت و قطعاً شماتتم نمی کرد . تمام مدت من فقط حرف زدم و مادرم با صبر و مهربانی گوش داد . وقتی به آخر حرفهایم رسیدم مادرم فقط چند لحظه نگاهم کرد و من محتاطانه پرسیدم : بنظرت زیاده روی کردم مامان ؟ مادرم لبخند ماتی زد و در حالیکه گیسوان کنار شقیقه ام را لمس می کرد پرسشم را با پرسشی پاسخ داد : دوستش داری ؟ به سقف خیره شدم و چند لحظه سکوت کردم : بعضی وقتها حس می کنم خیلی احمقانه دوستش دارم . . . اون در اوج مهربونی کاملاً مغروره. شاید هم واقعاً قصدی نداره و من همه چی رو جدی گرفتم . . . ( نگاهم را به نگاه مادرم دوختم :) من نمی خوام دوست دخترش باشم . مادرم پیشانی ام را بوسید : پس نباش . همینطور که تا به حال نبودی . . . دختر ناز و معصوم من . . . اگر کسی قصد سوء استفاده از یک نفر رو داشته باشه، کاملاً از رفتارش معلومه . اینطور که تعریف کردی بنظر نمی رسه آدمی باشه که بخواد از شرایط سوء استفاده کنه . تو یک شب رو با اینکه حال درستی نداشتی تا صبح به سلامت تو خونه ش سپری کردی . خیلی وقتها فرصت سوء استفاده رو داشته اما اینکار رو نکرده و همین نشون می ده که با وجود آزادی روابطش به قوانین و اصول انسانی پای بنده . اما این شناخت اندک برای یک عمر زندگی کافی نیست . ظاهراً اون خیلی با ما فرق داره . گاهی نمی شه شکافهای عمیق بین شخصیتها رو نادیده گرفت . شاید اون مردی باشه که جذابیت و ثروتش جلو دید رو گرفته . . . پس سعی کن قبل از اینکه قلبت رو کاملاً به اون ببازی، بیشتر به آینده ای که با اون خواهی داشت فکر کنی . زندگی پر از خطر چیزیه که حداقل من نمی تونم برای تنها دخترم بپذیرم . ما فقط تو رو داریم . تو حاصل تمام عمرمایی . کسی هستی که حاضریم بی چون و چرا خودمونو فدای زندگیت کنیم . اما . . . ( مادرم مکثی پر از تردید و ابهام کرد :) کوچولوی شیرینم . در نهایت تصمیم تو برای ما قابل ستایشه و در هر راهی که برای ادامه زندگیت انتخاب کنی حتماً حمایتت می کنیم . . . دستم را دور گردن مادرم حلقه کردم و گونه اش را بوسیدم . احساس خوبی داشتم مادرم مرا به آغوش کشید و پیشانی ام را بوسید : بخواب عزیزم . آروم بخواب . . . صبح یا بهتر بگم ظهر وقتی چشم باز کردم هنوز در آغوش مادرم بودم . نور ملایم و گرم خورشید از پشت پنجره تا روی تخت پهن شده بود و تمام اتاق را روشن کرده بود . . . بعد از اینکه صبحانه مان را خوردیم نوبت به باز کردن ساک سوغاتی رسید . مادرم با سلیقه ترین زن دنیا بود . بهترین لباسها را برایم سوغات آورده بود . . . تا فرا رسیدن سال نو فرصت زیادی باقی نبود . مادر و پدرم قول داده بودند تا چند روز بعد از تحویل سال نو کنارم بمانند . آنروز بعدازظهر مادرم اولین کاری که کرد این بود که برایم یک گوشی جدید گرفت و سیم کارت تازه ای داخلش گذاشت . بعد از خوردن شام دور هم نشسته بودیم که خاله و کیان به بهانة دیدن پدر و مادرم به خانه مادربزرگ آمدند . . .
نویسنده : مینو جلایی فر
ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۹/۰۲/۳۱