👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 163
در سکوت نگاهم کرد که ادامه دادم: به آهو خانوم و سختی هایی که تحمل کرده. به مامان گلی و عملش، به غم نگاهش، به خودمون. به همه چی.
- منم خیلی نگران مامان گلی ام.
نگاهی به چهره ی ناراحتش انداختم.
- انشالله همه چی درست میشه.
سری تکان داد و بحث را عوض کرد: خب؟ یه چیزی بگو.
نگاه به چشمان خسته اش کردم.
- آخه تو خسته ای.
لبخندی روی لب هایش نشست.
- وقتی تو پیش منی خستگی مگه معنی داره؟
لبخندی زدم که گفت: میگم خزان؟
- جون دلم؟
- تو واقعا عاشق چی من شدی؟
لبخندی روی لبم نشست و همان طور که خیره اش بودم جواب دادم: شنیدی میگن عاشقی کار دله دیگه؟ من خودمم نفهمیدم کی و چه جوری. فقط وقتی به خودم اومدم دلمو بهت باخته بودم، بدم باخته بودم. عشق و عاشقی هم دلیل نمی خواد.
من عاشق این سیاهی چشمات شدم که با دیدن اینا انگار روزم شروع میشه، که اگه یه روز نبینمشون دیوونه میشم. عاشق این خنده ها و لبخندهای قشنگت که تو قلبم زلزله راه میندازه. می دونی جاوید، اولین بار وقتی خوندنت رو شنیدم دلم لرزید. بهترین موسیقی و آهنگ دنیا همین صدای توئه.
موقعی به خودم اومدم که شعرها و نوشته هام همشون عاشقانه شد و با فکر کردن بهت، توی ذهنم می اومد. نمی دونی که، با فکر به این چشمات و صدات که هر روز و هر شب گوشش می دادم، چه شعرهایی که نگفتم.
ازم می پرسی چرا عاشقت شدم؟ این کافی نیست؟ اینکه دوست داشتنت دلیل و بهونه ی زندگی شده کافی نیست؟
لبخندی روی لبش نشست. از همان لبخندهای جذابش که درون قلب عاشقم ولوله به پا می کرد.
- زن شاعر داشتن هم سخته ها!
- چه طور؟!
دستش جلو آمد و طره ای از موهایم را در دست گرفت.
- به خاطر این که همش از این حرف های قشنگ می زنی ولی من از این حرفا بلد نیستم. فقط میگم که قلبم وقته مال خودت شده دلبر جانم. خیلی ساده میگم که بدجور می خوامت و عاشقتم.
لبخندی پر از شوق روی لبانم نقش بست.
- دوست داشتن به گفتنش نیست. به ثابت کردنه که توام خوب ثابت کردی.
کمی خودش را جلو کشید و مرا در آغوش کشید.
سرم را روی قفسه ی سینه اش گذاشتم و به طپش های قلبش گوش سپردم.
- جاوید؟
- جان دلم؟
- برام شعر بخون.
از مکثش فهمیدم در حال فکر کردن است و سپس خواند:
چه بگویم سحرت خیر؟ تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟ که تو هم این و هم آنی
به که گویم که دل از آتش هجر تو بسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده بر آرم که بیایی تو به خوابم
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
"شهریار"
نویسنده: فاطمه احمدی
ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️
- ۹۹/۰۴/۰۲