پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #تبعیدی_تقدیرم

قسمت سوم
با تمام زیبایی و شیک بودن خانه اما بعضی وسایل آن قدیمی بود و به زیبایی خانه افزوده بود مثلا گرامافونی که گوشه ای از سالن قرار داشت و یا مجسمه ها و عتیقه ها که جلوه ی خاص به خانه بخشیده بودند.
سلیقه شان را از چیدمان وسایل تحسین کردم.
با آمدن زنی میانسال که عصایی در دست داشت، نگاهم را از خانه گرفته و از جا بلند شدم و احتمال دادم که او همان خانم دهقان باشد.

با وجود سن و سالش که هفتاد و چند سالی را نشان می داد و صورتش چروک شده بود اما هنوز هم زیبایی اش را حفظ کرده بود و هنوز هم صورتش سفید و مهتابی بود و چشمان عسلی مایل به سبز زیبایش هنوز هم برق داشتند جوانی اش مطمئنا زیباتر از اکنون بوده.
سلام کردم که با لبخند و خوشرویی جوابم را داد و به نشستن دعوتم کرد.
هنوز هم استرس داشتم و نگران بودم ولی ظاهرا همه چیز خوب بود و مورد مشکوکی ندیده بودم. از بس که مامان به من و تارا تذکر داده بود که مراقب باشیم و به هر کسی اعتماد نکنیم، من هم سعی می کردم که به توصیه اش عمل کنم البته راست هم می گفت.
رو به رویم نشست و گفت: خوش اومدی دخترم.
ناخودآگاه از لحن مهربانش لبخندی زدم و تشکری کردم.
همان زن که حتما خدمتکارشان بود، سمتمان آمد. خانم دهقان رو به من گفت: چی می خوری عزیزم؟
- یه لیوان آب بی زحمت.
رو به خدمتکار گفت: برای منم یه چایی بیار رعنا جان.
رعنا سری تکان داد و با گفتن 《چشم خانم جان》 از ما دور شد.
سکوت را شکستم صدایم را با سرفه ی کوتاهی صاف کردم و شروع به توضیح کردم: ببخشید که مزاحمتون شدم و ممنونم که قبول کردید. من چند سالی هست که شعر و داستان می نویسم و مدتی هست که تصمیم گرفتم یه رمان بنویسم و دلم می خواست که یه موضوع واقعی رو بنویسم که فرناز هم شما رو بهم معرفی کرد و گفت که شما می تونید کمکم کنید.
لبخندی روی لب نشاند.
- خواهش می کنم عزیزم. هر چی می خوای رو کامل توضیح میدم. فرناز چرا نیومد؟
مهربانی و صمیمیت این زن طوری بود که استرس از وجودم دور شده بود و احساس راحتی می کردم.
- بهش گفتم بیاد ولی گفت که یه کم کار داره.
سری تکان داد و چیزی نگفت. از داخل کوله ام دفترچه ی یادداشتم و یکی از کتاب شعرهایم را که برای او آورده بودم که هم هدیه ای باشد برای آن که می خواست به من کمک کند و هم اینکه در این دیدار کوتاه و حرف های کوتاه ترمان زن بسیار خوبی به نظر می رسید.
کتاب را به سمتش گرفتم.
- این کتاب منه که یکی دو ماه پیش چاپ شد. برای شما آوردم. ناقابله.

نویسنده: فاطمه احمدی

ادامه دارد....

📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
https://peyk-dastan.blog.ir

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۱۰
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی