پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

#قناری_خاموش

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 70
اَهی گفت و با عصبانیت از این همه ضد و نقیض افکارش عقب گرد کرد و به سلولش برگشت. بی توجه به سوالات هم سلولی هایش، پشت به آن ها روی تخت دراز کشید و خیره ی دیوار شد. روز های تیره اش هر روز تیره تر از قبل می شدند!
نمی دانست چقدر گذشته و او همان طور بی حرکت دراز کشیده و به دیوار خیره بود ولی حدس می زد که شب شده باشد، این را از ساکت و خلوت شدن سلول فهمید، چون بقیه برای شام رفته بودند، درد معده اش آن قدر نفس گیر بود که وادارش کرد از جا بلند شود و به سالن غذا خوری برود، هم سلولی هایش با دیدنش برایش جا باز کردند ولی بی توجه به تمام آن ها غذایش را برداشت و به گوشه ای رفت. می دانست که رفتارش بد است و بقیه را می آزارد، ولی خب چه اهمیتی داشت؟ او همه چیز را باخت، حتی آن خانم وکیل گستاخ را! یکی بیشتر و کم تر که توفیری نداشت.
آهی کشید و قیمه را روی برنج بی کیفیتش ریخت و قاشق را به زور در دهانش کرد، مزه ی غذا حالش را بد کرد، ولی چاره ای جز خوردنش نداشت، نمی دانست چرا بعد از گذشت این همه مدت، نمی تواند به غذای زندان عادت کند؟ البته حق داشت، هر کس دیگری هم که دست پخت ساره را می خورد، به این غذای بی نمک و بد مزه عادت نمی کرد.
قاشق را برای بار دوم پر از برنج و قیمه کرد اما به میانه ی راه که رسید، نتوانست آن مزه ی بد را تحمل کند و قاشق در بشقاب رها شد.
ذهن زبان نفهمش دوباره به سمت رامش پرواز کرد و ناخوآگاه فکر کرد دست پخت او چه طور است؟ خیلی دوست داشت که دست پختش را امتحان کند.
حسرتی کشنده به قلبش هجوم آورد و تمام آن را تسخیر کرد.
ظرف غذایش را همان جا رها کرد و با قدم هایی سست از سالن غذا خوری بیرون زد. حس می کرد تبدیل به یک روح شده، او خیلی وقت بود که دست از زندگی برداشته و مردگی می کرد. از همان روز که کنار جسد ساره نشست و دستش را با وحشت به تن خون آلودش زد و پر التماس خواست که چشم هایش را باز کند و ساره برای اولین بار به حرفش گوش نداد، از همان روز او مردگی را آغاز کرد.
با یاد آوری آن روز، قلب درد دیده اش تیر کشید و از شدت درد، دستش را روی آن گذاشت و ماساژش داد.
دنیا با قساوت تمام داشت او را زیر آرواره هایش خرد می کرد و طوفان با درماندگی می دانست که هیچ راه فراری ندارد.
روی تختش دراز کشیده و ساعدش روی پیشانی اش بود. همه خوابیده بودند و تنها صدای خرناس های رضا سکوت را هر از گاهی می شکست، خواب مانند همیشه از او و چشم هایش فراری بود.
سایه ی خودش را که روی تخت دراز کشیده بود روی دیوار رو به رو دید و به سایه ها فکر کرد... سایه هایی که ترسناکند... سایه هایی که پلیدند... او فهمید باید از سایه ها ترسید... سایه هایی که از تو بیرون می آیند و با وجودت تو معنا پیدا می کنند ولی ناگهان به خودت می آیی و می بینی تو را در خود غرق کرده اند، می بینی که در سیاهی سایه ها غرق شدی و هیج راه فراری نیست.
نمی دانست... نمی دانست سایه اش کی وقت کرد آن قدر بزرگ شود که او در خود غرق کند؟ فقط به خودش آمد و خود را در گردابی سیاه یافت، گردابی که فرار از آن ممکن نبود. داشت به این فکر می کرد که زندگی چطور توانست این قدر ناگهانی به زمینش بزند؟ شاید هم ناگهانی نبوده، او آن قدر غرق خوشبختی بود که هیچ چیز نفهمیده.
* * * * *
با سوزش گذرایی که حس کرد، اخم هایش بیشتر در هم رفت، با این حال صدایش در نیامد. بعد از کشیدن تمام بخیه ها، دکتر ماسکش را پایین کشید و دستکش های لاتکس را در آورد و در سطل انداخت، در همان حال با خنده گفت: 《تموم شد، اینم از این》.
تیشرت ساده اش را پایین کشید و 《ممنونی》 زیر لب زمزمه کرد.
- فقط ردش می مونه، البته می تونی لیزرش کنی.
سرد و خنثی نگاهش کرد. این حرف دکتر کام طوفان را تلخ تر از پیش کرد.
- برام مهم نیست.
و واقعاً هم همیم طور بود، وقتی تا یک مدته کم زنده است، جای زخم روی پهلویش هیچ اهمیتی ندارد.
دکتر انگار از سردی کلامش جا خورد که لبخندش روی لبش ماسید. مطمئناً کم پیش می آید تا آدمی به این بی تفاوتی ببیند.

ادامه دارد...

نویسنده : نگین صحرا گرد
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان قناری خاموش(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۴/۰۳
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی