پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 170
لب هایش تکان می خورد اما حرفی از او شنیده نمی شد.
وحشت در جانم ریشه دواند و ماشین را گوشه ی خیابان متوقف کردم.
دستش را در دست گرفتم و از سرمای آن یخ بستم.
نفس هایش منقطع و بریده بریده شده بود و صورتش رو به کبودی می رفت. دست و پایم را گم کرده بودم و نمی دانستم باید چه کنم. دستم سمت گوشی ام رفت تا به کسی زنگ بزنم اما نباید وقت را از دست می دادم.
دوباره صدایش زدم: جاوید جان؟ صدام رو می شنوی؟
شانه هایش را تکان دادم و ضربه ی آرامی به گونه اش زدم.
انگار که یکباره راه تنفسی اش باز شد و صورتش از آن کبودی در آمد.
نفس راحتی کشیدم. قلبم داشت از ترس می ایستاد.
- جون به لبم کردی که! می خوای بریم بیمارستان؟
سری به طرفین تکان داد که با بغض گفتم: تو رو خدا یه چیزی بگو. مطمئنی خوبی؟ دارم دق می کنم جاوید.
بالاخره نیم نگاهی سمتم انداخت و کوتاه زمزمه کرد: خوبم، زودتر بریم.
آهی کشیدم و ماشین را روشن کردم. دیرتر از بقیه رسیده بودیم؛ ماشین را توی کوچه پارک کردم و هر دو پیاده شدیم.
اعلامیه ها و پارچه های سیاه چسبیده به در و دیوار قلبم را به در می آورد. نگاهم به جاوید افتاد که او نیز خیره به آنها بود.
از داخل حیاط صدای تلاوت قرآن و گریه می آمد و باعث شد من هم سد بغضم بشکند و اشک هایم جاری شود.
داخل خانه رفتیم. جاوید از من دور شد و سمت مردها که قسمت دیگری از پذیرایی بودند، بروند.
نگاه نگرانم را از او گرفتم و به آشپزخانه رفتم تا اگر کاری هست کمک کنم.
رعنا خانم در حالی که اشک می ریخت داخل ظرف خرما می چید.
مامان، فرناز و تارا هم آنجا بودند. با دیدن من مامان گفت: چرا دیر کردین؟
دستمالی از روی میز برداشتم و در حین پاک کردن اشک هایم پاسخ دادم: جاوید یه کم حالش بد شد. یه کم تو راه توقف کردیم.
مامان با ناراحتی آهی کشید: بمیرم براش الهی، حق داره طفلی.
فرناز با بغض پرسید: الان چه طوره؟
آهی کشیدم و روی یکی از صندلی ها نشستم.
- داغونه.
همان لحظه هومن هم پیش ما آمد و با دیدن من گفت: جاوید رو بردم تو اتاقش. بهتره شما هم برید پیشش و کنارش باشید.
مامان هم اضافه کرد: آره مامان جان. برو پیشش.
بلند شدم که لیوانی آب آورد و چند عدد قند داخل آن انداخت و در حالی که آن را هم می زد گفت: اینم بده بهش بخوره.
لیوان را از دستش گرفتم و سمت اتاق جاوید رفتم. تقه ای به در زدم و وارد شدم.
روی تختش کز کرده بود و حتی پلک هم نمی زد. باید کاری می کردم، باید از این حال بیرونش می آوردم.
به قول معروف اگر این بغض سنگین و تلخش را نمی شکست، غم باد می گرفت!

کنارش نشستم و دستش را توی دست گرفتم و زمزمه کردم: جاوید جان، قربونت برم، یه چیزی بگو. این قدر تو خودت نریز. باهام حرف بزن. باشه؟
سکوت کرد.
- جاوید؟ جون خزان باهام حرف بزن. یه چیزی بگو.
لحظه ای مکث کرد و آرام گفت: خزان؟
سریع گفتم: جان دلم؟
- یه چیزی انگار گلوم رو محکم بسته. انگار نفسم در نمیاد. سفت و محکم منو اسیر خودش کرده. هنوز توی شوکم، هیچ کدوم از چیزایی که دارم می بینم رو نمی تونم باور کنم. همش حس می کنم دارم خواب می بینم، البته کابوس! هی حس می کنم مامان گلی الان بازم میاد پیشم. با اون چشم های مهربونش نگام می کنه. باهام حرف می زنه و نصیحتم می کنه. همش منتظرم از خواب بیدار شم و ببینم مامان گلی با همون لبخندهای پر از آرامشش بهم بزنه. اما نمی دونم چرا همه دارند گریه می کنند و بهم تسلیت میگن؟ خزان بهم بگو اینا الکی ان، بگو که دارم خواب می بینم، اصلا یه دونه بزن زیر گوشم تا از شر این کابوس خلاص شم.
اشک هایم روان بود.
- خزان بگو که دروغه.
سری به طرفین تکان دادم. باید با واقعیتی که مدام انکارش می کرد رو به رو می شد.
- کاش دروغ بود جاوید، کاش کابوس بود اما نیست.
- خزان من نمی تونم، من توانایی اش رو ندارم، من اصلا برعکس خودش صبور نیستم. من چه جوری می تونم جای خالی اش رو تحمل کنم؟ من حتی چند ساعت نمی تونستم ازش بی خبر بمونم. هر وقت ازش دور می موندم، چند روزی می اومدم پیشش تا دلتنگی هام رو جبران کنم. اما حالا چی؟ الان چی کار کنم؟ چه جوری می تونم بیام این جا و ببینم دیگه نیست؟ خزان تو جوابم رو بده. من چی کار کنم؟ قلبم داره آتیش می گیره خزان.
بغضش شکسته بود و اشک هایش روان.

نویسنده: فاطمه احمدی

ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان تبعیدی تقدیرم (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۴/۰۴
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی