پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 37
آذر از من دل نازک تره و با بغض سر سعیدش هم نق می زنه:
-چی چی رو آذر؟ ندیدی حال و روز هیوا رو... آخه کسی که تازه مادرش رو از دست داده بود رو باید اون طوری ول می کرد و می رفت...
منم زبون باز می کنم و به آذر برای نگفتن قضیه هشدار میدم:
-آذرجون بس کن دیگه، گذشته...
امیر مبهوت می پرسه:
-مادرش؟ هیوا مادرت چی شده؟
دوست ندارم بهش توضیحی بدم و برای بیرون رفتن از اتاق راهنمایی اش می کنم:
- به شما ربطی نداره، بفرمایید...
برای بیرون رفتن مقاومت می کنه و این بار از سعید می پرسه:
-سعید چی میگن اینا؟
سعید به من اشاره می کنه و با لحنی فروکشیده زمزمه میکنه:
-وقتی بهم زدید، دو ماه از فوت مادرش می گذشت، پاسپورتش تمدید نشد که برای مراسماش بتونه بره...
نگاه شرمنده و غرق دلسوزی امیر سمت من چرخید و درحالی که اشک تو چشمام حلقه زده بود، دوباره بازوش رو فشردم و برای بیرون رفتن هلش دادم و در رو پشت سرش بستم.
آذر فورا در آغوشم گرفت و سعید هم مغموم و گرفته پرسید:
-پارسا میدونه اینجاست؟
با سر تایید میکنم و برای اتفاقات اخیر نق میزنم:
-مدام به خاطر این اقا داره دعوامون می شه؛ قبل از این اصلا دعوامون نمی شد...
برای نشستن تعارفشون می زنم و از چایساز پشت پاراوان براشون چای می ریزم و با شیرینی هایی که اوردن، می خوریم.
از یادآوری اون اتفاقات، حالم گرفته و سعید و اذر هم از شوک دیدن امیر، حرف زیادی برای گفتن ندارند.
فقط وقت رفتن از سعید میخوام تا جایی که امکان داره، کمک کنه تا جریان چهارساله ی من با امیر مخفی بمونه و می دونم سعید چیزی که لازم باشه رو تا ابد هم می تونه مخفی نگهداره!
با رفتنشون دوباره سوزش معده ام از سرگرفته میشه و هرچی بیسکوییت و خوراکی همراه دارم رو می خورم و افاقه نمی کنه.
قبل از این که دردش حادتر بشه، از اتاق بیرون میزنم و سراغ رعنا برای گرفتن دارو میرم. با دیدن صورت رنگ پریده ام، خودش بدی حالم رو می فهمه و فورا سوال پیچم می کنه:
-چی شدی هیوا جون؟ حالت خوبه؟
-معده ام درد می کنه، می تونی بهم دارو بدی؟ یه چیزی که آرومش کنه!
از پشت استیشن بیرون میاد و سمت اتاق پزشک عمومی میره و صداش می زنه. روی صندلی می شینم و از درد تا کمر خم می شم تا التهاب درد رو کم کنم و همراه رعنا دونفر سمتم میان که از یکی شون اصلا خوشم نمیاد.
اصلا خود حضورش باعث این دردای جانفرسا هست و حالا با وجود رعنا و دکتر عمومی، نمی تونم به حضورش اعتراض کنم.
به دکتر برای عصبی بودن معده ام توضیح میدم و داروهایی که مصرف می کردم رو هم براش میگم و برام نسخه می نویسه.
هنوز دستم رو برای گرفتن نسخه دراز نکردم که امیر زودتر برگه رو از دکتر می گیره و سمت بیرون حرکت می کنه.
-شما تو اتاقتون استراحت کنید، من داروها رو می گیرم و زود میام!

نوشته : یغما

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۲۵
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی