پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 47
زبونم بند میاد ولی من تو یه رابطه ام و نمی خوام خائن اول من باشم.
-من دیگه نیستم، سهم یکی دیگه ام!
-داره بهت خیانت میکنه احمق!
سرم رو محکم بین دستام می گیرم و کاش کنترلی روی گریه های دم دمی ام داشتم.
-خیانت نیست، پارسا حتما یه توضیحی داره؛ ما قراره ازدواج کنیم!
-اگه می دونی توضیح داره چرا می ترسی ازش بپرسی؟
با لجبازی استارت می زنه و سرعتش رو بالا می بره. نق نقش تو صدای سرعت ماشین خوب شنیده نمیشه، فقط می دونم به من بد و بیراه حواله می کنه.
-پاک عقلشو از دست داده! ازدواج، ازدواج!
و یک مرتبه صداشو بالا می بره.
-این قدر ازدواج دوست داشتی صبر می کردی به اون دره ستاره های لعنتی برسیم، قصد داشتم ازت خواستگاری کنم اون جا! چرا من نه، اون آره؟ فقط چون درس داشتم و همون دوره فرصت وقت گذرونی باهات نبود؟
از سرعت ماشین و حرفاش سفت به صندلی چسبیده بودم و شاکی از زمین و زمان فقط گریه از دستم برمی اومد. گریه رو دوست داشتم، جای حرف زدن و نق زدن برای تخلیه ی روحیم کار می کرد.
جای همه ی حرفایی که جایی برای گفتنشون نداشتم.
چه طور می گفتم اون سفر اون قدر لبریز بودم که حتی اگه خواستگاری ام می کرد، جوابم قطعا مثبت نمی شد.
کشته مرده ی ازدواج نیستم، فقط می خوام مسیر زندگی ام مشخص بشه!
تا کی می تونم هی از این شاخه به اون شاخه دنبال راه زندگی ام بپرم؟
ماشینو مقابل سالنی که داخلش شوی لباسه نگه می داره و اشکا روی صورتم خشک شدن. دست و پام از ترس سرعت هنوز می لرزند و امیر زودتر پیاده میشه. چیزی از صندوق عقب برمی داره و در سمت منو باز می کنه.
بطری آب رو مقابلم باز می کنه و بهم اشاره می کنه تا دست و صورتمو بشورم.
-هنوز یاد نگرفتی وقتی آرایش داری گریه نکنی؟
می چرخم به پهلو تا روی دستم آب بریزه و صورتمو بشورم و جوابشو سربالا می دم.
-واسه فضول شناسی خوبه!
آب می پاشم به صورتم و جوابمو میده.
-بله، فضولی که لباسش گند کشیده شده! چه جوری برم تو سالن الان؟
دوباره آب می پاشم و بی توجه به اشاره اش به آغوشش، بازم سربالا جواب میدم.
-کی گفت بیاری این جا؟ می رفتی خونه ات لباس عوض می کردی، منم باید برم.
-لازم نکرده بری، همین لباسا خوبه؛ بریم و برگردیم دیر می شه.
-خوش ندارم با تو بیام داخل و هی حرف مفت و اراجیف بشنوم.
بطری آب رو می بنده و داخل سطل زباله ای که کمی فاصله داره پرتاب می کنه.
-غصه نخور، دیگه حرف نمی زنم، عمل می کنم از این به بعد! بی فایده ترین چیز تو دنیا حرف زدن با توئه!
حسابی عصبی و حرصی نشون میده و از حرص خوردنش لذت می برم.
چند تا دستمال کاغذی هم بیرون می کشه و روی صورتم می چسبونه.
-خشک کن همین جام اگه چیزی به صورتت می زنی، بزن!
دور می زنه تا دوباره سوار ماشین بشه و قبلش از صندلی عقب کیف سامسونتش رو جلو می کشه.
بی توجه بهش کیفمو باز می کنم و چند تکه لوازم آرایشم که همراه دارمو روی داشبورد می چینم، امیرم از کیفش لباس بیرون می کشه و شروع به باز کردن دکمه هاش می کنه و من قلبم تندتر می زنه.
سعی می کنم بی توجه باشم و حواسمو به ارایشم جمع کنم ولی فکر آغوش چند لحظه پیشش و بازوهای مردونه اش که بیخ چشمم خودنمایی می کنن، خودداری رو سخت می کنند. یه زیرپوش رکابی جذب تن داره و چون لباسی که از کیف درآورده تی شرته، قصد داره رکابی رو هم از تنش بکشه و ناخواسته چشمام رو می بندم.
-پوشیدم، باز کن.
چشم باز می کنم و تیشرت رو از پهلوش پایین می کشه و مرتبش می کنه و در واکنش چشم بستنم پوزخند می زنه.
-تو که قبلا هیکلمو دیدی، چشم بستنت واسه چیه؟
رژ لبمو باز می کنم و صورتمو مقابل آینه وسط می کشونم.
-قبلا، قبلا بود. الان متعلق به کس دیگه ام.
-تو متعلق به کسی نیستی، مال خودتی!

نوشته : یغما

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۲۹
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی