پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #دختر_بد

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 48
از رنگ رژ خوشم نمیاد و یکی دیگه برمی دارم، همزمان با من امیرم سرشو جلو می کشه تا جلوی آینه موهاشو مرتب کنه و محکم سرامون به هم می خوره.
نگاش می کنم و می خوام نق بزنم تا حد خودشو نگه داره ولی دهنم قفل می شه بین لباش و با دستش دو طرف صورتمو سفت می گیره تا نتونم کنارش بزنم.
بدنم سرد و گرم می شه و بالاخره رهام می کنه.
-گفتم که از این به بعد فقط عمل می کنم، حالا راحت رژ بزن...
مات موندم و در ماشین با خروجش بسته میشه ولی هنوز رد دستاش دو طرف صورت و لباش روی لبم، مثل ذغال گداخته می سوزوندم.
از جلوی ماشین رد می شه و باز ساعتشو نشُون می ده و به داخل اشاره می کنه.
یعنی دیر شد، زود بیا...
و من تا ساعتی نمی تونم خودمو جمع و جور کنم تا تلفنم زنگ می خوره و اسم پارسا مقابلم می لرزه و نمی دونم تماسشو وصل کنم یا رد؟ که خودش بی خیال می شه.
فضای ماشینشو نمی تونم تحمل کنم و بدون این که آرایش چندانی کنم از ماشین بیرون می رم و چون سوییچاشو جا گذاشته، دزدگیرو می زنم و داخل سالن میرم.
گوشه ای دور و خلوت می شینم و امیرو می بینم که بین بچه های درمانگاه نشسته و راحت بگو و بخند راه انداخته و اصلا عین خیالشم نیست که آتیش به جون کسی انداخته و رهاش کرده!
-هیوا؟ چرا این جا نشستی؟ بیا بریم پیش بقیه!
موندم تو این دنیا چرا همیشه این رعنا به تورم می خوره تا بکشوندم سمت آتیشی به اسم امیر؟
مستاصل به رعنا چشم می دوزم و می نالم.
-همین جا نشستم خوبه دیگه...
بازومو می گیره و به زور بلندم می کنه.
چی چیو خوبه؟ مگه دل به خواهه؟ بلیطا شماره صندلی داره همه مون همون جاییم.
نگاه امیرم سمت ما کشیده شده و نمی تونم اون اعتماد به سقف کاذبمو کنار بذارم.
انگار هیچ اتفاقی نیفتاده پیش میرم و با اشاره ی رامتین روی یکی از صندلیا می شینم.
رامتین شروع به خوندن شماره های صندلی می کنه.
من 57، امیر 58، آزاده59 و...
غر می زنم.
-نمیشه زنونه مردونه کنیم؟
رامتین اونور آزاده می شینه و به رعنا برای نشستن اینورم اشاره می ده. همه شون احترام خاصی برای امیر که مثلا از بقیه سمت بالاتری داره قائلند و تو رفتارشون در مقابلش کاملا مشهوده!
-امشب سورپرایزه، هرکی صندلی خودشو سفت بچسبه که اگه تو قرعه کشی اسمش در بیاد برگش برنده است!
رعنا ذوق داره.
-چه خبره مگه؟
-لباسای این طراح گرونن، هر کی اسمش در بیاد و اون لباسو بپوشه، می تونه برای خودش برداره! ظاهرا برای خانما لباس عروسه و واسه آقایون کت و شلوار!
رعنا به شونه ام تنه می زنه .
-اوه! هیوا باید دوست پسرتو می آوردی!
امیر شق و رق می شینه و به جای من جواب رعنا رو میده.
- دوست پسر داره؟
رامتین و آزاده با چشمای باز نگاهش می کنن.
-یعنی خبر نداری دکتر؟ چه قدرم غیرتیه لامسب!
امیر علنا نق می زنه.
-آره جون عمه اش! واق واقش واسه همسایه است.
لبمو می گزم تا جواب دندون شکنی بهش ندم و آذر کنار گوشم حرف می زنه.
-با دکتر صمیمی شدی؟
لپامو پر از هوا می کنم و بیرون می فرستم. روی گوشیم پیام میاد. پارساست.
- بلیط اینترنتی گرفتم برای همون شویی که دوست داشتی، بریم؟
براش جواب نوشتم.
-ممنون، من با همکارام اومدم، فکر کردم وقت نداری.
جوابی ازش نیومد.
سالن رفته رفته پرتر شد و خانمی میکروفون به دست مراسم رو استارت زد.
ظاهرا ده شب پیاپی شو داشتن و امشب اختتامیه بود و از اونجا که مراسم ویژه داشتن، ترجیحا اول مراسم بین شماره صندلی ها قرعه کشی برگزار شد و قرار بر اینه که منتخبین لباس ها رو بپوشند و هر کدوم در انتها بیشترین رای رو بیاره، می تونه لباس رو برای خودش برداره!

نوشته : یغما

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۸/۱۲/۲۹
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی