پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #شفق_قطبی

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 84
رختخواب را پهن کردم و بالشت خودم را هم در کنار بالشت عزیز گذاشتم. عزیز با حالت مشکوکی مرا نگاه کرد. به سمتش نگاهی کردم و با خنده گفتم: عزیز! چی شده؟
- تو می خوای مثل قدیما تو بغل من بخوابی؟
با شیطنت گفتم: اره خوب...
خندید و زیر لبش چیزی گفت.؛ من فکر می کنم دعای خیر برایم کرده بود! ان شالله که همینطور باشد.!
خلاصه آن شب رویایی ترین شب من شد. وقتی در کنار هیکل درشت عزیز دراز کشیده بودم. دستم را روی شکمش بردم و گفتم : عزیز چنده ماهه این؟
و بعد زیر خنده زدیم. خداراشکر جنبه ی شوخی پذیری عزیز، از تمام افرادی که میشناختم بیشتر بود و اگر بحث بزرگی و کوچکی به میان نبود من حتما با او خیلی راحت صحبت می کردم. در جوابم گفت: این شکمی که الان می بینی مادر پنج تا بچه زاییده... ببینم تو یکیشم می تونی بیاری یا نه؟
با ناز گفتم: ا عزیزجون... معلومه که می تونم... من تصمیم دارم مهد کودک باز کنم و خودمم بشم مربی شون! انگشتش را جلوی دهنش گرفت و گفت: هیس مادر اروم تر همه خوابن.
- چشم عزیزجون.
- راستی بابات چند وقته حالش این طوریه؟ اهی کشیدم و گفتم: از سال پیش تقریبا... من که اردوی جهادی رفتم. با بهت و شگفتی گفت: دوباره تنها رفتی؟
- نه! نگار و بچه های دانشگاه و استادمون رفتیم. سکوت کرده بود. ادامه دادم.
- اخه الهی من قربون اون غیرت بازی هاتون برم باور کنین با اجازه ی خانواده رفتم. عزیز گفت خوب الان چی یاد گرفتی؟
- ما اونجا چند نفر رو ویزیت می کردیم و اموزش جلسات تراپی درمانی داشتیم. مسلمه که من خیلی چیزا یاد گرفتم که به درد ایندم می خوره. ان شالله.
- از کجا می دونی که در اینده بتونی کار کنی؟
با تعجب گفتم: وا.. حرفایی می زنین ها! خوب معلومه که من کار می کنم در اینده من برای این رشته زحمت کشیدم عزیز! بعد از فارغ تحصیلیم از دانشگاه باید بریم مطب استادی که گردن ما حق داره و به ما خیلی چیزا یاد داده. اونجا دعوت به کار می شیم. با شوقی بیشتر ادامه دادم.
- وای عزیز نمی دونی چه قدر خوشحالم... چشم هایم را بستم و تصور کردم و همان فکرم را با صدای بلند به عزیز منتقل کردم.
- عزیز فکر کن.. نوه ت پشت میز بشینه روبه روش مراجع باشه... از مشکلاتش بگه و من هم با گوش دل گوش کنم و بعد کمکش کنم از منجلاب های زندگیش خلاص بشه... وا... ی خدای من میشه یک زندگی جدید. تولد دوباره... چه اتفاق شیرینی!
از رویاهایم با سکوتی که عزیز کرده بود بیرون امدم.
- فکر کنم خوابتون میاد عزیز؟ بخوابیم که فردا هم هست...
- نه دخترم. خوابم نمیاد اما داشتم دقیقا باخودت تو رویاهات سفر می کردم اما اگر محقق نشه چی؟!
با صدای بلند داد زدم: یعن... ی چی؟
- اروم باش ستاره! من فقط یه احتمال دادم...
ان شب با ناراحتی خوابم برد... عزیزی که انقدر من و رویاهایم را دوست داشت چطور می توانست جلوی خودم ان ها را ویران کند؟ چرا ان شب بعد از هر حرفی که می زد مکثی می کرد! چرا و چرا و چرا؟! چرا هایی که جوابی برایش نداشتم و باید صبر می کردم تا زمان همه چیز را برایم عیان کند. صبح با ناراحتی بیدار شدم و به دانشگاه رفتم. نمی دانم چطور شب شد اما خودم را روی تخت دیدم که چشم هایم را بسته بودم.
صدای عزیز در اتاق پیچید.
- امشب میشه پیشت بخوابم؟
از روی تخت بلند شدم و گفتم: البته. خواهش می کنم.
رختخواب دیشب گوشه ی اتاق قرار داشت. پهنش کرد و به من هم اشاره کرد که اینجا بخوابم.
- نه عزیز من رو ی تخت راحت ترم.
- عجب لجباز شدی! بیا امشب پایین بخواب.
- اخه دیشب... نگذاشت ادامه ی حرفم را بزنم. به ناچار بالشت و پتوی روی تختم را برداشتم و کنار متکای عزیز گذاشتم و دراز کشیدم. عزیز دستش را دراز کرد و گفت: دختر کوچولوی ریحانه. بیا بغلم.
هرچه دلخوری داشتم کنار گذاشتم و با عشق سرم را روی دست عزیز گذاشتم. دستش را داخل موهایم برد و گیره ی ان را گشود. با یک حرکت موهایم را پخش کرد و بعد به ارامی نوازش کرد. - می دونی خیلی قشنگی؟ می دونی که از یک فرشته بودن چیزی کم نداری؟ می دونی برای دیوونه کردن یک مرد.. هیچی کم نداری؟ روبه روی او چرخیدم و در چشمانش زل زدم.
من به این اعتراف زیبا بودنم نیاز داشتم... خیلی وقت بود که به من کسی نگفته بود که من چه قدر فوق العاده ام! اخرین بار، عماد خدابیامرز بود!

نوشته : محدثه نوری

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان شفق قطبی(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی