پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 84
دلگیر بودم، سرگشته ی حال و هوای مجهول خود، صورتم از پس اشک خیس گشته بود و آرام و قرار نداشتم، چه می کردم؟ با خود؟ با کسی که برایم عاشقانه می سرود؟ نمی دانم پایان این راه کیش می شدم و همه را مات خود می ساختم یا مات می گشتم و کیش شدن سرنوشت را می نگریستم! میان گریه، پیشانی ام را به شیشه ی سرد متصل ساختم، کلمات را در ذهنم جفت و جور کردم، در جواب این صبر و بردباری اش چه می گفتم اجحاف نمی شد؟
-خ...خیلی قشنگ بود، لذت بردم.
از ابتدای سرودنش، اشک ریختنم آغاز شده بود و تا به الان هم قصد پس کشیدن در سر نداشت، چه قدر برایم دلپذیر بود هنگامی که متوجه ی حالم شد و بی قراری ام را از فرسخ ها تشخیص داد.
-اما نا آرومی، چی شده؟
نمی توانستم دست به سرش کنم، چون اگر دلیل آمدنم به تبریز را بهانه می کردم، کمی مضحک به نظر می رسید.
-آروم بودم قبل از شعر خوندنت.
-نبودی، از وقتی که متوجه ی احساسات من به خودت شدی دیگه آروم ندیدمت، بگو چی داری توی دلت که نمی گی؟ دلبستن بلد نیستی؟ من اونی که نیستم که می خوای؟ پای کس دیگه ای در میونه؟
هیچ کدام شان درست نبود، سوگند به خدا که هیچ کدام!
-دل بستن بلدم، پای هیچ کسی درمیون نیست. من فقط...
-فقط چی؟
-می ترسم.
-از چی؟ از کی می ترسی؟
-به یه سری از نیروهای محرک که همیشه به موقع توی دل تحریک می شه، یقین داری؟
-معلومه که دارم.
-پس من رو بفهم، این نیرو نمی ذاره دل و احساسم سمتت قدم از قدم برداره، وقتی می خوام یکم طرفت بیام حس می کنم قراره پشت سرم یه قیامی به پا بشه که موقع انقلابی شدن مسلمون ها هم به پا نشده.
-تو با من باش، من بهت قول می دم از پس این جنگی که می گی سر بلند بیرون بیایم.
-اما...
-خسته شدم از این اما و اگر هایی که هیچ سرانجامی نداره‌‌.
-تو نمی ذاری سر انجام داشته باشه.
-آره وقتی می دونم باب میل من نیست.
-همیشه نباید همه چیز باب میل و خواسته ی ما پیش بره.
آرام بود، اما صدایش لغزشی داشت که دست و پاهایم را سِر کرد. دلم م

ی خواست برای حالش فغان سر دهم و در آغوشم بگیرمش، حتی اگر احساسم به او عشق نباشد.
-اما تا حالا هیچ چیز باب میل من نبوده. زندگی من خود ساخته است، همه ی شرایط هایی که برام وجود اومده اون چیزی نبود که من از زندگی می خواستم.
از شدت گریه و زاری سکسکه گریبانم را در چنگ خود گرفته بود.
-ب‌‌‌‌...بخشید.
-بابت چی؟
-قضاوت بی موردم.
-بی مورد نبود، چیزایی بوده که دیدی و درست هم بوده، توی دلم نیستی که ببینی اون جا چه خبره؟
-چه خبره؟!
غمگین خندید، امید، مرد محکم و درمانگر روحم، کسی که هیچ گاه فکر نمی کردم اشکی از گوشه ی چشمش چکیده باشد، چه قدر آسوده با من از حسرت هایش دم می زد.
-این سوالت رو اگه جواب بدم زیادیت می شه.

باید خودت بفهمی، و وقتی عزمت رو جزم کردی تا وارد قلبم بشی همه ی این معماهارو از بَر می شی و دیگه نیازی نیست من برات حرف بزنم.

نوشته : نگین شاهین پور

ادامه دارد....
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان چشمها هم نفس میگیرند (کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی