پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت شانزدهم
در حالیکه ما به سمت ماشین میرفتیم تا سوار شویم ،
مدیر هتل سوار ماشینش شد و حرکت کرد .
یکی پس از دیگری سوار ماشین شدیم .
من نفر دومی بودم که در را بستم .
از فرط ناراحتی سرم را پایین انداختم .
او با عصبانیت گوشی اش را روی داشبرد جلو فرمان پرت کرد :
دفعه آخرت باشه از این غلطا می کنی... .
توهین و گستاخی اش باعث شد
با غیض به او که کاملاً جدی و عصبانی بود خیره شوم .
دهانم را باز کردم که چیزی بگویم اما او زودتر از من لب گشود :
ببین بچه ... اختیار هر کی تو این گروه دست خودش باشه اختیار تو یکی دسته منه ...
خاله سالم سپردتت به من، هنوز دو روز هم نیست که بابات با من تماس گرفت و رو حساب فامیلی کلی سفارشت رو به من کرد .
هرغلطی می خوای بکنی تو تهرون وقتی تنهایی بکن .
اینجا زیر گوش من پاتو کج نذار. دهانم از تعجب بازمانده بود ! چطور می توانست به این راحتی به من تهمت بزند ! معترضانه گفتم : شما حق ندارین اینجوری با من صحبت کنید . از فرط عصبانیت خواستم در را باز کنم و پیاده شوم که در ها را با فشار دکمه ای قفل کرد . به سمتش برگشتم و هردو با عصبانیت به هم خیره شدیم ... .

نگاه شهلا و بی پروای کیان دخترک را در اوج عصبانیت می بلعید . او بعد از آن دعوای مفصل با نگاهی اغواگرانه قلب دخترک را به بازی گرفته بود و می دانست حریفش رام تر از آن است که به چیزی بیش از آن نگاه عاشق نیازمند باشد ... .

زیر موج نگاه جسورش بی اختیار داغ شدم . عصبانیتم را فراموش کردم و سر به زیر انداختم . قلبم به قدری تند می زد و گونه هایم از داغی سرخ شده بود که می ترسیدم مبادا بیشتر نگاهش کنم و او پی به راز درونم ببرد . فقط توانستم کمی به خودم مسلط شوم و بگویم : دندونم خوب شده . دیگه نمی رم شهر... . لحن جدی ام باعث شد او بی آنکه حرفی بزند به سرعت دور بزند تا راه آمده را بازگردیم. نمی دانم چطور می توانست در آن برف و کولاک به آن سرعت رانندگی کند. به جلو در هتل که رسیدیم در گوشه ای از محوطة باز مقابل هتل توقف کرد و من هم بلافاصله بی هیچ کلامی از ماشین پیاده شدم. در را محکم بستم و سعی کردم درکمال احتیاط تا می توانم فاصلة ماشین تا درب ورودی ساختمان را به سرعت طی کنم تا او به من نرسد...
وارد سالن شدم و به سمت آسانسور رفتم . کمی معطل شدم تا آسانسور پایین آمد . وارد آسانسور که تمام وجوهش آینه های محکم نقره ای با قاب استیل بود شدم ، هنوز درب آهنی اش بسته نشده بود که مانع بسته شدن در شد و وارد اتاقک آسانسور شد . نگاهش نمی کردم. به گوشة دیوار آسانسور تکیه دادم. پیشانی ام را به دیوار کنار سرم تکیه دادم . دندانم به قدری تیر می کشید که اشکم بار دیگر سرازیر شده بود . برای یک لحظه او را از داخل آینه کف آسانسور دیدم که بیخیال و مغرور روبه رویم ایستاده بود و ذره ای هم به من توجه نداشت . چقدر احمق بودم که تصور می کردم چند دقیقه قبل نگاهش داخل آن ماشین رنگ دیگری به خود گرفته بود... .

آسانسور خیلی زود در طبقة دوم متوقف شد . باران بی معطلی دربش را گشود و به سمت انتهای سالن براه افتاد . کیان نیز در حالیکه به سمت اتاق خودش که در نزدیکی آسانسور بود می رفت با نگاه او را بدرقه کرد.
او زیبا و دوست داشتنی بود و کم محلی اش او را در نظر مرد مغروری چون کیان عزیزتر می کرد... .بودن با سعیده دیگر لطفی برایش نداشت . او همیشه در دسترسش بود و مثل بره ای رام و عاشق تمام وجودش را به او می بخشید ... . اما باران چموش بود و جسور ، مثل هم بازی دوران بچه گی اش . باران تداعی گر یک حس عجیب و آشنا از گذشته ای دور برایش بود ، احساس پاکی مثل نور, مثل زلال آب ,مثل لطافت باران .

از دست پدرم ناراحت بودم . او همیشه مثل بچه ها با من رفتار می کرد و زیادی نگران من بود .حالا با این سفارش بیجایش به آقای زند او را مطمئن کرده بود که من هنوز یک دختر بچة لوس هستم . ای کاش اصلاً پدرم به عنوان نمایندة شرکت داروسازی شان به هلند منتقل نمی شد و من مجبور نمی شدم به بهانة بیماری مادربزرگ کنارش بمانم. گرچه اگر او بیمار هم نبود من باز مجبور بودم برای ماندن در ایران به تهران بیایم و کنار او بمانم چرا که از زندگی در غربت متنفر بودم و نفسم در غربت می گرفت ... .

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۱/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی