پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 106
کیان بدن تب دارش را روی تخت دو نفره اش جابه جا کرد و خودش را کمی بالا کشید تا فنجان نوشیدنی گرم را از دست مادرش که لبة تخت می نشست بگیرد : چطور خودت رو سرما دادی ؟ کیان در حالیکه فنجان را از مادرش می گرفت و به لبانش نزدیک می کرد به نگاه معنی دار مادرش چشم دوخت . سیمین لبخندی زد : با باران رفته بودی خرید ؟ . . . کیان نوشیدنی اش را سر کشید و فنجان را روی سینی که هنوز در دست مادرش بود گذاشت : نه . . . من فقط وقتی برمی گشتم اتفاقی باران رو دیدم . سیمین موزیانه لبخند زد : پس اون گوی قشنگ شیشه ای که یه قلب وسطش بود رو همین طور اتفاقی براش خریدی ؟ کیان برای لحظه ای نگاه کنجکاوش را به سیمین دوخت . اه ! پس مصطفی به او هدیه هم داده بود . تحمل رفتار مصطفی برایش زجرآور بود. بخصوص حالا که قصد نزدیک شدن به باران را داشت . هر طور بود خودش را به بی خیالی زد و بار دیگر زیر لحاف فرو رفت : من چیزی بهش ندادم . حتماً خودش خریده . سیمین چشمکی تحویل پسرش داد : اینطور چیزها رو آدم خودش برای خودش نمی خره . سپس برخاست و در حالیکه کاملاً مطمئن بود آن هدیه از طرف اوست اتاق را ترک کرد . کیان مدتی را با خودش کلنجار رفت و سرانجام گوشی اش را برداشت و شماره باران را گرفت . دلش می خواست هدیه ای را که مصطفی به او داده بود زیر پایش له کند . متأسفانه گوشی او خاموش بود و تماسش ناموفق ماند .

وقتی به خانه رسیدیم با دیدن پدر و مادرم که ظاهراً مادربزرگ از آمدنشان با خبر بود غرق در خوشحالی شدم . . . بعد از چهار ماه دوری . . . دلم به قدری برایشان تنگ شده بود که حتی خودم باورم نمی شد . بعدازمدتها آنشب دلم نمی خواست صبح شود . مادرم درست وقتی به بودنش نیاز داشتم پیدایش شده بود . او بهترین مونس و همزبانم در تمام دنیا بود . کسی که بی اندازه به او اعتماد داشتم و با هیچ کس به اندازة او راحت نبودم . . . تا حدود ساعت دو ونیم نیمه شب همه بیدار مانده بودیم . مادرم حرفهای زیادی برای گفتن داشت و سعی می کرد به هر اتفاقی که در آن مدت برایشان افتاده بود اشاره ای بکند . اما بالاخره پدرم پیشنهاد داد بخوابیم و ادامه صحبتهایمان را برای فردا بگذاریم . هرچه با خودم کلنجار رفتم نشد تا صبح منتظر بمانم . ده دقیقه ای بیشتر نبود که سکوت در خانه برقرار شده بود . برخاستم و پشت در اتاق پدر و مادرم رفتم . تلنگری آرام به در نواختم و درپی آن صدای آرام مادرم را شنیدم : بیا تو بچه ی کم صبر من .
با لبخند وارد اتاق شدم . روی تخت دونفره شان زیر لحاف گرم فرو رفته بودند . پدرم با لبخند به من که وسطشان روی تخت می نشستم نگاه کرد : دختر لوس بابا چطوره ؟ ملتمسانه دست گرمش را کشیدم : بابایی !! هردو خندیدند و پدرم گفت : وقتی اینطوری می گی بابایی یعنی من باید تسلیم بشم . حالا برو سر اصل مطلب . . . سرم را کمی کج کردم : بابایی ! . . . می شه امشب جاهامونو عوض کنیم ؟پدرم اخم ساختگی به ابروانش نشاند : نخیر. من یه شبم نمی تونم از مامانت دور باشم برو بچه ننه نباش . مادرم با خنده او را مورد خطاب قرار داد : ا !! احمد ! اذیتش نکن .
من : بابایی برو تو اتاق من بخواب . . . خواهش می کنم .
پدرم دستش را روی سرم گذاشت و موهایم را به هم ریخت : باشه . . . ولی فقط همین امشب . ذوق زده دستانم را به دور گردنش حلقه کردم و صورتش را بوسیدم .
– تو بهترین بابای دنیایی .
– خودم می دونم . . .
پدرم با گفتن اینجمله از روی تخت برخاست و با گفتن شب بخیر اتاق را ترک کرد . چه حس خوبی بود خوابیدن کنار مادرم . مادرم برحسب حس مادرانه اش خوب می دانست انگیزه صحبت در مورد چه موضوعی مرا به آنجا کشانده است . دستش را تکیه گاه سرش کرده بود تا مرا بهتر ببیند و با پرسیدن در مورد کیان زند مرا که بدنبال راهی برای بازکردن سر صحبت با او بودم راحت کرد . برای مادرم تمام اتفاقاتی که در آن مدت برایم افتاده بود تعریف کردم بی کم و کاست . از احساسات ضد و نقیضم برایش گفتم . از ترسها و دلهره هایم . از زندگی اشرافی کیان زند که ثروتش قابل شمارش نبود، از روابط آزادش با امثال سعیده و پردیس . از اینکه یک شب را بی آنکه بدانم در منزل او صبح کرده بودم .

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۳۰
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی