پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 107
از گردش آن روز صبح حتی سوارکاری و اتفاقات بعدازظهر . . . فکر می کنم چیز زیادی را از قلم نینداخته بودم . گرچه مادرم از بی بند و باری متنفر بود ،اما به داشتن حجاب بین فامیل و نزدیکان چندان اعتقادی نداشت و قطعاً شماتتم نمی کرد . تمام مدت من فقط حرف زدم و مادرم با صبر و مهربانی گوش داد . وقتی به آخر حرفهایم رسیدم مادرم فقط چند لحظه نگاهم کرد و من محتاطانه پرسیدم : بنظرت زیاده روی کردم مامان ؟ مادرم لبخند ماتی زد و در حالیکه گیسوان کنار شقیقه ام را لمس می کرد پرسشم را با پرسشی پاسخ داد : دوستش داری ؟ به سقف خیره شدم و چند لحظه سکوت کردم : بعضی وقتها حس می کنم خیلی احمقانه دوستش دارم . . . اون در اوج مهربونی کاملاً مغروره. شاید هم واقعاً قصدی نداره و من همه چی رو جدی گرفتم . . . ( نگاهم را به نگاه مادرم دوختم :) من نمی خوام دوست دخترش باشم . مادرم پیشانی ام را بوسید : پس نباش . همینطور که تا به حال نبودی . . . دختر ناز و معصوم من . . . اگر کسی قصد سوء استفاده از یک نفر رو داشته باشه، کاملاً از رفتارش معلومه . اینطور که تعریف کردی بنظر نمی رسه آدمی باشه که بخواد از شرایط سوء استفاده کنه . تو یک شب رو با اینکه حال درستی نداشتی تا صبح به سلامت تو خونه ش سپری کردی . خیلی وقتها فرصت سوء استفاده رو داشته اما اینکار رو نکرده و همین نشون می ده که با وجود آزادی روابطش به قوانین و اصول انسانی پای بنده . اما این شناخت اندک برای یک عمر زندگی کافی نیست . ظاهراً اون خیلی با ما فرق داره . گاهی نمی شه شکافهای عمیق بین شخصیتها رو نادیده گرفت . شاید اون مردی باشه که جذابیت و ثروتش جلو دید رو گرفته . . . پس سعی کن قبل از اینکه قلبت رو کاملاً به اون ببازی، بیشتر به آینده ای که با اون خواهی داشت فکر کنی . زندگی پر از خطر چیزیه که حداقل من نمی تونم برای تنها دخترم بپذیرم . ما فقط تو رو داریم . تو حاصل تمام عمرمایی . کسی هستی که حاضریم بی چون و چرا خودمونو فدای زندگیت کنیم . اما . . . ( مادرم مکثی پر از تردید و ابهام کرد :) کوچولوی شیرینم . در نهایت تصمیم تو برای ما قابل ستایشه و در هر راهی که برای ادامه زندگیت انتخاب کنی حتماً حمایتت می کنیم . . . دستم را دور گردن مادرم حلقه کردم و گونه اش را بوسیدم . احساس خوبی داشتم مادرم مرا به آغوش کشید و پیشانی ام را بوسید : بخواب عزیزم . آروم بخواب . . . صبح یا بهتر بگم ظهر وقتی چشم باز کردم هنوز در آغوش مادرم بودم . نور ملایم و گرم خورشید از پشت پنجره تا روی تخت پهن شده بود و تمام اتاق را روشن کرده بود . . . بعد از اینکه صبحانه مان را خوردیم نوبت به باز کردن ساک سوغاتی رسید . مادرم با سلیقه ترین زن دنیا بود . بهترین لباسها را برایم سوغات آورده بود . . . تا فرا رسیدن سال نو فرصت زیادی باقی نبود . مادر و پدرم قول داده بودند تا چند روز بعد از تحویل سال نو کنارم بمانند . آنروز بعدازظهر مادرم اولین کاری که کرد این بود که برایم یک گوشی جدید گرفت و سیم کارت تازه ای داخلش گذاشت . بعد از خوردن شام دور هم نشسته بودیم که خاله و کیان به بهانة دیدن پدر و مادرم به خانه مادربزرگ آمدند . . .

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی