پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

#خنده_هایم_را_پس_بده

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 20
ریز خندیدم و زیر لب گفتم :حقت بود!
-که حقم بود آره؟!
-هییییییی..
درست پشت سرم بود با اخم مصنوعی نگام می کرد.
چه گوشای تیزی داره
-نیلا جان... بیا عمه نمی خواد چیزی بیاری
از فرصت استفاده کردم ، بشقاب و کاردا رو برداشتم
-اومدم عمه جون
موقع رد شدن از کنارش گفتم: بازم می گم حقت بود دیگه!
پیش عمه نشستم:شام خوردید؟
-آره مادر ساعت نزدیک 12ست .
کسری روی مبل روبه رویی نشست و گفت:
-خوابتم خوب سنگینه هااا، دزد مزد بزنه اینجا راحت جمع می کنه میره!
(اینو ببین ،فکر کرده خواب بودم خوبه نفهمید از ترس داشتم سکته می کردم)
عمه گفت: همش از ناراحتیه. منم فکر و خیال داشته باشم خوابم سنگین میشه و همش می خوابم!
-اینو راست میگه تو بیمارستانم همش چرت می زد
با اسم بیمارستان یاد بابا افتادم و ناراحت شدم ،بلند شدم :من یه چایی درست کنم الان میام.
-نمی خواد دیر وقته.
کسری یه موز برداشت و گفت:آره خسته ایم فقط بگو کجا باید بخوابیم
-پس میرم جای خوابتون رو آماده کنم.
به سمت پله ها می رفتم که عمه گفت:خونه چرا سرده؟
-اممم...آخه شومینه خاموشه.اگه میشه روشنش کن پسر عمه
با بدجنسی گفت:خوب شد ما اومدیم وگرنه تا صبح منجمد می شدی که دختر دایی!
دستمو به کمرم زدم و گفتم :نخیر ...بخاری اتاق من روشنه و حسابی گرمه
کسری خواست چیزی بگه که عمه صداش دراومد:وای کسری ..پاشو اون شومینه رو روشن کن به جای کل کل.
اومدم بالا.حالا من نمی دونم چه غلطی بکنم؛اتاق مامان اینا که نمیشه می مونه اتاق نیما.
درو که باز کردم لرزم گرفت از بس سرد بود.حالا کجا بخوابن؟
درو بستم و نشستم پشتش گوشی رو از جیب شلوارم درآوردم و شماره ی مامانو گرفتم. اونم خاموشه!
لبمو می جویدم که درو هل دادن یه چند سانت پرت شدم جلو
-نیلا؟ پشت دری چرا؟!
در حالی که کمر بیچارمو ماساژ می دادم بلند شدم و در باز شد:چی شدی؟
-آخه چه طرز اومدنه
-خب تو چرا نشستی این جا؟ تو اتاقت نبودی فهمیدم این جایی...حالا چی شد ..ببینمت
قبل از اینکه انگشتاش بهم بخوره خودمو یکم کشیدم کنار:هیچی، خوبم.فقط...
-چیه چیزی شده؟
-نه فقط میشه امشب...اینجا سرده مجبوری توی هال بخوابی می تونی؟
دستاشو تو جیب شلوارش گذاشت:فکر کردم چی شده .آره اشکالی نداره
-پس خوبه . راستی ...(یه نگاه دقیق به سرتا پاش انداختم؛شلوار جین پوشیده بود با پیراهن تنگ سفید)
بی حرف رفتم سر کمد نیما. چند دست از لباساش مونده .همشو به هم ریختم تا یه دست لباس که به سایز آقا بخوره پیدا کنم نیما موقع رفتن جثه ی ریزی داشت آخه.
یه پولیور پیدا کردم بایه شلوار ورزشی که به نظرم نو بود و بزرگتر از بقیه
-دنبال چی می گردی؟
-یه دقیقه وایسا!
تی شرت کشی هم برداشتم و گذاشتم رو تخت. در حالی که بیرون می رفتم گفتم:ببین اندازت میشه
-چرا؟
-یه نگا به لباسات بکن .با اینا راحتی؟!
برای عمه هم توی اتاق خودم جا انداختم و بلاخره خوابیدیم.
گوشیم داشت خودشو می کشت به سختی چشمامو باز کردم.چشمم که به عمه افتاد سریع صداشو قطع کردم. صد رحمت به من ،ماشاا... خوابشم خوب سنگینه! رفتم بیرون درو بستم و تو راهرو نشستم.یکم با مامان حرف زدم.وقتی خداحافظی کردم کسری در حالی که لباسای خودش تنش بود از اتاق نیما اومد بیرون.این سردش نمیشه با پیراهن؟!
-صبح بخیر...نیلا خانم!
خمیازه ای کشیدم ، انگشتامو تو موهام فرو کردم و زدم عقب
-ساعت چنده؟
در حالی که آستینای پیراهنشو تا می زد گفت:دیر نیست...راستی نمی دونستم انفدر موهات خوشرنگه!
با لحن متعجبی گفتم: موهام؟

ادامه دارد...

نویسنده : مریم افتخاری فر
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان خنده هایم را پس بده(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی