پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

پیک داستان

وبسایت کانال پیک داستان

رمان های عالی به قلم نویسندگان خوب پیش از چاپ شدن آن

بصورت پارت رایگان بخوانید

  • ۰
  • ۰

رمان #گذشته

👈قسمت اول را بخوان👉
قسمت 109
روزهای انتهایی سال به سرعت می گذشتند . بعد از مدتها بودن در کنار خانواده برایم طعم دیگری داشت . بیشتر قدر لحظه هایم را می دانستم و کاملاً از حضورشان لذت می بردم . می دانستم این روزهای شاد به زودی به اتمام می رسند . . .
بالاخره سال به پایان رسید . سال تحویل آنسال دقیقاً ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب بود . سال نو در کنار مادربزرگ و پدر و مادرم تحویل شد . صبح زود خاله اولین و تقریباً آخرین مهمانی بود که برای عید دیدنی به دیدارمان آمد و تا بعدازظهر در کنارمان ماند . . . بعدازظهر آن روز آقای زند بزرگ به مناسبت سال نو جشن باشکوهی گرفته بود . شماره جدیدم را از المیرا گرفته بود و ما را نیز خانوادگی به جشن دعوت کرده بود . برای رفتن به جشن اصراری نداشتم اما مادرم بدش نمی آمد بعد از سالها از نزدیک خیلی ها را ببیند و اوضاع جدید زندگی زند را از نزدیک بسنجد . بخصوص ممکن بود دختر عزیزش به زودی رابطه ای با آنها برقرار کند . اما تنها انگیزه من برای شرکت در جشن تنها دیدار کیان بود که او را بعد از آنشب که گوی شکست دیگر ندیدمش . البته اطمینان نداشتم که او هم حتماً در آن جشن هست اما آرزو می کردم که باشد . دلم برایش تنگ شده بود . می دانستم که احتمالاً بارها با شمارة قبلی ام تماس گرفته است . نمی دانستم چطور به او بفهمانم آن گوشی گرانقیمتی را که به من هدیه داده بود مثل دست و پاچلفتی ها لب دریا گم کردم . نمی توانستم با شمارة جدیدم با او تماس بگیرم چون قطعاً می پرسید "چرا سیم کارتت رو عوض کردی ؟" و من نمی دانستم چه جوابی او را قانع خواهد کرد . بعلاوه ، شاید اصلاً لزومی هم نداشت من با او تماس بگیرم . بین ما چیزی نبود ، بجز محبتی ساده و قابل توجیه در رفتار او که سبب می شد روحاً به او وابسته شوم . . .
داخل اتاقم در حال وارسی لباسهایم بودم که مادرم وارد شد . با لبخند از او استقبال کردم : وای مامان! خوب شد اومدی . کمکم می کنی یه لباس مناسب پیدا کنم ؟ مادرم با مهربانی کنارم ایستاد و نگاهی به داخل کمد انداخت . او هرگز سلیقه اش را به من تحمیل نمی کرد ، اما همیشه سعی می کرد بهترین مشاورم باشد : مهمونی بزرگیه . احتمالاً آدم های سرشناس زیادی شرکت می کنند . دوست داری لباست پوشیده باشه ؟ من یک دختر جوان بودم با تمایل به زیبایی و دیده شدن و مورد تحسین واقع شدن . در خانواده نسبتاً آزادی رشد کرده بودم اما می دانستم برای حفظ شخصیتم باید حریم هایی را رعایت کنم : دوست دارم لباسم مناسب و قشنگ باشه . مادرم بلوز بالا تنه کوتاهی که استین سه ربع بود برایم انتخاب کرد و چون قسمت دامنش مشکی بود ساپورت مشکی جورابی نیز پیشنهاد داد . یقة بلوزم نسبتاً زیبا و گرفته بود و به جای شال کلاه لبه دار مشکی و زیبایی را که با گلهای ریز روی لبه اش تزیین شده بود روی سرم گذاشتم و مادرم گیسوانم را با سنجاقی زیر آن جا داد . سپس در حالیکه کمکم می کرد تا آرایش ملایم و دخترانه ای بکنم پرسید : کیان هم در مهمونی پدرش شرکت می کنه ؟ شانه ای بالا انداختم : نمی دونم . نگاهی به چشمانم کرد : دوست داری اونم اونجا باشه . نه ؟ نیم لبخندی بر لبم نشست : نمی دونم خب راستش . . . فکر می کنم دلم براش تنگ شده . مادرم بوسه گرمش را بر گونه ام نشاند : دختر کوچولوی شیرین و معصوم من ! . . . آرزو می کنم دلت تو رو به راههای خوب ببره . . . و اونقدر صبور باشه که هرگز به ذلت کشیده نشی .
– ممنون مامان . حرف زدن با تو آدمو دلگرم می کنه حتی اگه اشتباه کرده باشه .
– امیدوارم هرگز اشتباه نکنی دخترم . نه به خاطر اینکه اگه اشتباه کنی دیگه جایی در قلب من نداری، بلکه به خاطر اینکه تحمل رنج اشتباه ، بخصوص در مسائل عاطفی کمر سخت ترین و صبورترین آدمها رو می شکنه . چه برسه به تو که نرم و لطیف و شکننده ای عزیزم .
ملتمسانه نگاهش کردم : مامان می ترسم . کاش پیشم می موندی . کاش مجبور نبودی بری . . . او با مهربانی پشت انگشتانش را روی گونه ام کشید : دخترکم ! مهم نیست من چقدر کنارت بمونم . مهم اینه که چقدر به حرفام توجه می کنی و از تجربه یک عمر من استفاده می کنی . . . وقتی قلبت به خاطر کسی بی صبرانه خودش رو به دیوار سینه ات می کوبه و حس می کنی برای یه ذره محبتش حاضری دنیا رو بدی چشمات رو ببند و به خودت فکر کن . . .

نویسنده : مینو جلایی فر

ادامه دارد...
📌خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر
🆔 @peyk_dastan
🌹
♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان گذشته(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال

  • ۹۹/۰۲/۳۱
  • مجید محمدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی